Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for جون 2005

درود بر تو :


این روزها خیلی گرفتار هستم، آخه مسافر دارم و باید راهی شون کنم.


دیروز هم رفتم نزد دکتر کلیه ومثانه ام، گفت که هنوز عفونت در دو ناحیه ذکر شده دیده میشود و به ایده دکتر باید می رفتم بیمارستان ولی وقتی جریان مسافرانم را گفتم قرار شد که هفته دیگه به ایشون زنگ بزنم و راهی بیمارستان بشوم. ناراحت نباشی ها چیزی نیست…….<خوب میشم خیالی نیست>


قابل توجه دوستان نیکی که میخواهند برای بچه های زلزله زده کمک نقدی بفرستند و از من پرسیدند به چه شماره حسابی باید این کمک را واریز کنند و دوستانی که مایل به دادن کمکهای غیر نقدی هستند باید با مسئول سایت موج پیشرو مهندس پیمان سعیدی تماس بگیرند ؛


موج پیشرو


موج پیشرو در صدد است برای بازدید از منطقه زلزله زده زرند راهی روستای حتکن شود . البته طبق روال گذشته خود با هدایایی برای کودکان یتیم ، شما هم میتوانید در شادی بخشیدن به کودکان همراه و یاریگر ما باشید .


در صورت تمایل میتوانید کمک های نقدی خود را به حساب شماره 24018 ( دویست و چهل ، هجده ) بانک ملت شعبه زبرجد پاسداران ، کد : 65102 به نام : علیرضا سعیدی واریز فرمایید .


اطلاعات تکمیلی رو میتونید از این سایت بگیرید


موج پیشرو


…………..


البته به ایده من بهتر همین کمک های مالی است که بدست مهندس پیمان سعیدی برسد. درسته که زحمت تهیه هدایا به مهندس سعیدی و بچه های موج پیشرو واگذار میشه ولی چون خودشون می دونند که بچه ها به چه چیزهایی نیاز دارند، در نتیجه می تونند بهترین کمک را به بچه ها برسونند.


a05-.gif pesare golam-.jpg


خیلی دلم میخاست با دوستانم در موج پیشرو همراه و هم گام باشم و بچه ها را از نزدیک در آغوش بگیرم و بوسشون کنم.


در پناه یزدان تندرست، پیروز و شاد زیوی…….. تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

دکتر؟؟؟؟!!!!!!

درود بر تو ؛






دكترمحمود احمدي‌نژاد حائز اكثريت آراء شد


را دیو (۱لایف) آلمان اعلام کرد که با رئیس جمهور شدن احمدی نژاد ایران کشوری با سخت گیری های بیشتری می شود.


و شاید یک پله نزدیک تر برای رسیدن به راهایی باشد!؟


البته از اون لحاظ ها(چشمک)


……………..


ببین مهندس پیمان سعیدی چی میگن


برای ۱۳/۵/۱۳۸۴ می خواهم برای بچه های یتیم خونه مومن آباد ( پسرانه ) و مشیز ( دخترانه )، برای تابستان لباس و هدایایی ببرم.


باز هم یه سفر عشق دیگه


قابل توجه تمامی دوستان و عزیزان همراه موج پیشرو


……………


اگر توانایی مالی اش رو داری حتا هزار تومن برای کمک به این بچه ها هدیه کن، من برای این کودکان با کمال میل و بدون هیچ خجالتی گدایی محبت و پول از همهء شما می کنم. در این کشور بیگانه نیز از دوستان وآشنایانم این تقاضا را کردم و مقداری پول برای بچه های یتیم خونه جمع آوری کردم. (شهلا)


فدای تمام هم میهنان نیکم.


تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


رفتم به آرتمیس جونم سری بزنم ببینم چی نوشته، که دیدم چه داستان به حقیقت نزدیکی رو برای خواندن پیشنهاد کرده.


داستان شیر پیری که دیگه سلطنت نمی کرد و پادشاهی را به روباه پیری سپرده است.


affe.jpg


ولی بوزینه داستان یونیک، قصه گوی شهر ما به این خوشگلی نیست ها.(چشمک)



یکی بود یکی نبود خدا بود ولی کاره ای نبود. توی یه جنگل سبز حیوونا شاد و خندون نه ببخشید پر از درد بی درمون زندگی می کردند .


روباه این جنگل پیر شده بود . چی گفتید ؟ شیر ؟ نه این جنگل شیر نداشت . یعنی داشت اونم یه گله همون اول کاری که روباها شدن وردستشون یا کشتنشون یا در به درشون کردن یا دندوناشون رو کشیدن و خلاصه دیگه یا شیری نمونده بود یا اگه بود دیگه شیر نبود یه گربه بی چنگ و دندون بود .


داشتم چی می گفتم آره جونم براتون بگه روباهه ( همون شاه جنگل ) پیر شده بود و چنگ و دندونش ریخته بود .حیوونا هم دیگه براش تره ای خرد نمی کردند . آخه همچین حیوونی هم باقی نمونده بود اول قصه که گفتم هر کی یه درد بی درمونی داشت . یا رفته بودند یه جنگل دیگه و به امید این که روزی برگردند چوب خطهای عمرشون پر می شد ………



ًًًًًًًًًًًًًًًً خودت برو بقیه اش رو بخون و ببین چقدر زیبا نوشته شده است.


QQQQQQQQQQQQQQQQQ



madreye Kamyar.jpg



این عکس همراه چند عکس دیگر (از نارمک محله قدیمی ام )را یکی از دوستانی که تازه با او آشنا شدم وبه من بسیار محبت دارد، (سیاوش تی جان)برایم از مدرسه راهنمائی من در نارمک که برای سال اول راهنمائی می رفتم (به نام کامیاربود)، انداخته است. با دیدن این عکس خاطرات ۲۶ سال پیش برایم زنده شد.


ولی این مدرسه راهنمائی حالا تبدیل به دبستان پسرانه شده. قابل توجه است که بگم این ایرانیت هایی که می بینید کنار درمدرسه است را پدر من هزینه تهیه کردنش را داده، چون وقتی که من به این مدرسه می رفتم سال 1357 بود و همه مسلمون 2 آتیشه شده بودند. نا گفته نمونه که در آنزمان هنوز حجاب اسلامی در مدارس اجباری نشده بود.


به هر روی سپاس از محبتت سیاوش تی نازنین دوست گلم که من را بسیار شرمنده خودت کرده ای.


در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی…… تا درودی دگربدرود.

Read Full Post »

درود بر تو:



Damavan.jpg


سرنوشت و آینده مان را خود می سازیم یا ؟!!


تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


اول باید از تمام دوستانم که به ۲۱مهر آمدند و جویای حالم شدند و از تماس تلفنی پسر گلم سپنتا از ایران عزیز دل مادر خیلی ممنونتم و آلیوس ماکسیموس و مریم بچه محل خوبم و گارداشیم اهری جان که میخاسته بهم زنگ بزنه و خیلی نگران شده بوده از این غیبت کبرای من آخه حیوان بالا همیشه دلش برام شور میزنه بهم زنگ میزنه و محبتش برام ثابت شده است و از دوستانی که برایم مسیج یا میل نوشتند و حالی ازم پرسیدند و از نبودنم ابراز نگرانی کردند، سپاس گذارم ……..خلاصه از اینهمه محبت شرم سارم کردید .


……….و حالا اصل ماجرای این بیماری مزخرف از کجا آغاز شد؟؟!!!


دوشنبه هفته پیش آقای همسر که محبتش نصبت به دختر بیمارمون قلمبه شده بود به ایشون پیشنهاد داد که شب بیاد و پیش من بخوابه و دخترمون که دچار بیماری «Summer Gripe» گریپ تابستونی شده بود ناخواسته این بیماری اش رو به بنده هم منتقل کرد و این بود آغاز بد بختی من…..


از فردا صبحش سر درد شدید انگار که تک تک سلول های سرم میخاست بترکه و پاهام مثل چماق شده بود و نمی تونستم تکونشون بدم دیگه را رفتنم جای خود داشت، دیگه تا ظهرخیلی حرکت کردنم مشکل تر، یا راه رفتنم اصلن نشدنی یا بسیار، بسیار مشکل شد و پس از اون تا ظهر رسوندنم به دکتری که جانشین دکتر خانوادگیم<چون ایشون رفته بودند مسافرت> بود بردندم (پدرم و آقای همسر) و به محض وارد شدن در مطب و ارائه کارت بیمه، پرستار متوجه حال خراب من شد و من را به اطاقی که تخت در آن بود راهنمایی کرد تا مجبور نباشم روی صندلی بشینم. این آقای دکتر <آشغال> با توجه به شکایت من از مثانه ام که پس از ۱ سال شیمی درمانی که داشتم این مشکل عفونی شدن مثانه با کوچکترین و نا آشنا ترین دلیل برایم بوجود میاد و اینکه تازگی ها برام خیلی پیش میاد و مشکلاتی که چند هفته پیش در گیرش بودم از تست ادرارم نتونست چیزی بفهمه چون پرید ماهیانه ام رو داشتم و گفت شما هفته دیگر باید تست بدید ولی خدائیش اگر خون گرفته بود مشکل من اینقدر بالا نمی گرفت و تنها آسپیرین و «Paracetamol» پاراستامول داد نه آنتی بیوتیک نه چیز دیگه ای من هم اینقدر حالم بد بود که مخم قفل کرده بود وگر نه خودم به یادش می آوردم و دریغ از یک عطسه یا ۲ قطره آب ریزش بینی ، چون اصلن سرما خوردگی نبود بیماری اول ورود بک باکتری در بدن من بود و دومی هم که………


خلاصه جونم برات بگه، بنده روز به روز حالم بد تر و بد تر شد شبها بی خوابی همراه با تهوع از تب شدید از عفونتی که در بدنم بود و تمام گوشت و پوست بدنم درد میکرد و مفصل درد از زیاد دراز کشیدنم این گریپ تابستونی هم کوفتیه واسه خودش ها امیدوارم نصیب گرگ بیابون هم نشه خلاصه سه روز گذشت و من تونستم با سعید حاتمی تماس بگیرم و ازش خواهش کنم تا بیاد و برای شما دوستانم بنویسه که چرا نمیام بهتون سر بزنم و ازم ناراحت نباشید و خدای نکرده فکر کنید فراموشتون کردم.((سعید جونم سپاسگذارتم دوست گل من، بــــــوس – مـــــاچ برای زحماتم که همیشه روی دوش توست نازنین))


یک هفته با مشکل ادرار ، کلیه درد ، نخوردن غذا ، بی اشتهایی و تب بالا و ساعتها لرز دیر پایان با توجه با وجود کیسه آب گرم تو بغلم ولی باز هم کم کم ۲ ساعت طول می کشید تا بند بیاد و همش مراقب بودیم که این حالت بهم دست نده چون خیلی زجر آوره….. راستی یه چیزی رو بهت بگم، من تب سرد رو تجربه کردم و این تنها به نام یک سریال منتهی نمیشه برای شهلات هم پیش اومده.


یک هفته رو با هر جون کندنی بود گذروندم تا دکتر خودم از <اورلاوب> یا مرخصیش بیاد و پرید کوفتیم و هم تموم بشه و دوشنبه رفتم نزد دکتر خانوادگی خودم که این مرد فرشته ایست از آسمون و پس از دیدن آزمایش ادرار با فرو کردن اون کاغذ ای باریک رنگی رنگی تست فوری گفتو این عفونت از مثانه ات به کلیه ات سرایت کرده و من نزدیک بود بزنم تو سرم آخرش این عفونت مثانه به کلیه هام سرایت کرد الهی بمیرم واسه این کلیه هام نمیدونی چقدر زجرشون دادم تا به حال اون از یک سال شیمی درمانی آشغال که جز بهبودی موقت چیزی برام نداشت و اینجوری من رو در گیر مشکلات زیاد با مثانه ام کرد اصلن از او زمان از هر چی رنگ آبی٬ بخصوص لاجوردی که میبینم حالم به هم میخوره چون رنگ اون مایع مذکور شیمی درمانی است بعد وقتی میگم من از رنگ آبی متنفرم میگن وااااااااااا؟ رنگ با این ملایمی و…. آخه نمیدونند که من چه خاطره بدی از این رنگ کوفتی دارم.


بله و دیروز به همراه پدرم رفتیم دکتر کلیه و مثانه که آقای< دکتر پالیزبان > که دکتر خودم هستند رفته بودند مرخصی ولی همکار آلمانیشون بودند و کلی معاینه ام کردند و سونو گرافی و آزمایش ادرار از داخل مثانه که خیلی درد ناک بود انجام دادند و همون نتیجه ای که دکتر خانوادگیم گفته بودند رو گفت، ولی وقت نسخه نوشتن بهش گفتم که شب پیش با توجه به تب ۳۹،۶ یک ساعت پس از خوردن قرص بالا آوردمش و ازشون خواستم تا برام آمپول بنویسن ولی «Pinicilin» نباشه چون من حساسیت دارم بهش، گفتند بله پنیسیلین را دکتر پالیزبان اینجا در پرونده یاد آور شدند، مارک دیگری رو برام نوشتند و گفتند تا جمعه استفاده کن اگر خوب نشدی بیا بیمارستان .


آمپول را امروز صبح داروخانه آورده بود و بردم به دکترم نشون بدم تا برات تزریق کنه ولی خودش مشغول بود و یک همکار زن که به تازگی ها اومده در مطب ایشون کار می کنه من رو دید و گفت من باید سونوگرافی کنم و عفونت کلیه رو خودم بسنجم تا بتونم این تزریق رو انجام بدم خلاصه رفتیم به یک اطاق دیگر با کلی دَم و دستگاه که داشت جون می کند تا کلیه من رو پیدا کنه که دکتر <شوینده> خودش رو بهم رسوند و خلاصه از مثانه و کلیه عکس سونو گرافی گرفتند و گفتند که حالا کلیه چپم یک سنگ کوچولو داره(آخه سال ۱۹۹۴ کلیه من با درد بسیار میخاست سه تا سنگ رو از خودش خارج که ولی نتیجه نیمه کاره گذاشتن کنسرت ویگن خدابیامرز شد و به بیمارستان رفتن و با اشعه لـِیزر خارج کردن سنگها شد.


ولی حالا این مشکل زیاد مهم نیست حالا هم دوباره سرم داره گیج میره ، آخه از وقتی از دکتر اومدم اینجا نشستم و دارم تایپ می کنم البته در این میون ۲ تا قاشق ناهار هم خوردم تا خدا حافظی نکردم بگم که در این چند روز که بیمار بودم از ۲ مورد پیروزی خیلی خوشحال شدم ۱- پیروزی تیم ملی ایران بود که همون روز از خوشحالیم با توجه به حال بسیار خرابم، خیلی گریه کردم از همون نوع قلمبه قلمبه اش و تا دو روز پس از این هم یادش می افتادم می زدم زیر گریه…. ۲- بی گناه شناخته شدن مایکل جکسون که به محض شنیدن این بی گناهی با اینکه برام روشن بود که این بیچاره بی گناه است ولی از شنیدن این خبر هم گریه کردم از خوشحالیم این بد بخت اصلن مرد با احساسات مردانه نیست که بتونه چنین کارهای کثیفی رو انجام بده خیلی خوشحال شدم از بی گناه شناخته شدندش….


وای حالاست که اینجا غش کنم بیتفم هیچکس هم خونه نیست ها. خلاصه ۹-۱۰ روز حرفم رو برات گفتم ببخش اگر بد نوشتم حالم کمی تا قسمتی خوبه آخه خوب خوب نشدم که هنوز اشکالات املایی و دستوریش رو به بزرگی خودت ببخش این تنها نموداری از حال من در این چند روز بود نازنینم………


<< در این چند روزه سیگار هم نکشیدم >>


از آقای همسر نازنینم ، مادر مهربانم، پدر سالارم، دختر های گلم ممنونم.


((حال من کمی تا قسمتی بهتره ولی هنوز۱۰۰٪ خوب نشدم این آپدیت هم برای خاطر گل روی تو دوست نیکم بود وگرنه حالم چندان تعریفی نداره ولی من در برابر بد تر از اینهاش دَووم آوردم اینکه یه پشه لگد زدنه، چشمک))


در پناه یزدان تندرست شاد و پیروز زیوی……تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »


با سلام (به قول شهلا درود) بر تمامی دوستان.


سعيد حاتمی هستم. چند لحظه پيش شهلا با من تماس گرفت و خواست از اين طريق به همه دوستان اطلاع بدم که به سختی سرما خورده و توانايی پشت کامپيوتر نشستن نداره و اگر چند روزی نتونست بهتون سر بزنه و پيامی بگذاره، بدونيد که داره استراحت می‌کنه. اميدوارم زود زود حالش خوب بشه و دوباره با درودهاش به وبلاگ‌هامون گرمی و صميميت ببخشه.


براش دعا کنيد.

Read Full Post »

درود بر تو :


امروز در بی بی سی گزارش جالبی دیدم. که از داستان زندگی عمر خیام ایرانی اکنون در آمریکا بوسیله یک کارگردان ایرانی فیلمی ساخته شده است و به جهانیان نیز معرفی می شود. اینجا جا دارد که بگویم من عاشق اشعار خیام هستم چون در خیلی از موارد هنوز تاریخ مصرف دارند.


مي نوش که عـمر جاودانـي اين است
خود حاصلت از دور جواني اين است
هـنگام گل و باده و ياران سرمست
خوش باش دمـي که زنـدگانـي اين است


**********************************


 داستان مثلث عشق عمر خیام


گزارش رو بخون تا به داشتن چنین هم میهنی (کیوان مشایخ) افتخار کنیم



فیلم عمر خیام که در 5 کشور جهان فیلمبرداری شده 10 ژوئن (23 خرداد) در سینمائی که عکسش رو می بینید افتتاح خواهد شد. دراین فیلم افسانه و واقعیت با هم آمیخته شده و از دید یک کودک ایرانی مقیم آمریکا زندگی و تفکرات عمر خیام شاعر و منجم قرن 5 هجری ایران به یک ماجرای افسانه ای تبدیل می شه، ماجرای عاشقانه بین حسن صباح و عمرخیام و کنیزی به نام دریا.


دراین فیلم یک هنرپیشه جوان اسپانیائی نقش عمر خیام رو بازی می کنه و داستان دائما از زمان حال به گذشته بر می گرده و بتدریج پیچیده و پیچیده تر می شه. خوشبحتانه چند هفته قبل با خود کیوان مشایخ ( کارگردان فیلم) در لس آنجلس ملاقات کردم و از فیلم و داستان عجیبش پرسیدم. . .



کیوان مشایخ کارگردان و سازنده فیلم عمر خیام در لس آنجلس


از چهره های معروف سینمای غرب مگی اسمیت هنرپیشه انگلیسی و در این فیلم


خیلی از قسمت های این فیلم به زبان انگلیسيه. چرا به این صورت درستش کردین؟


می خواستم فیلمی درست کنم که بین المللی باشه و در بازار خارج هم پخش بشه و مردم بتونند اون رو درک کنند.


*************************************


و باقی گزارش را در بی بی سی بخوانید.


خیام جونم اینا این را نیز برای من می گوید ؛


هر چند که رنگ و روي زيـباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معـلوم نشد که در طرب خانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا


************************


اگر کسی شوق ترک وطن دارد به اینجا سری بزند و جوابش را بگیرد.


نوشتاری به نقل از زبان زیتون جونم ؛


حمیرای عزیز ساکن سوئد ، نویسنده‌ی وبلاگ خیال تشنه اخیرا سفری به ایران داشته و چند روزه که داره سفرنامه‌شو می‌نویسه……


بقیه اش را از زبان همین هم میهن که مثل من غربتی است بخونید.



فراخوان عمومی برای اعتراض به «نقض حقوق زنان در قانون اساسی»







تريبون فمينيستی ايران
سال‎هاست که زنان برای دستيابی به حقوق برابر تلاش می کنند. دشواری ها و موانع بسيار جدی بر سر راه آنان وجود دارد. بن بست های قانون اساسی و قوانين مدنی و جزايی حاکم بر جامعه يکی از مهمترين اين موانع است.


برای آگاهی بیشتر‌ به اینجا مراجعه شود.


در پناه ایزد یکتا تندرست، آزاده و شاد زیوی………تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


در آغار باید بگم که از تو دوست گلم سپاسگذارم که آمدی و مرا به آرامش دعوت کردی، بدون حضور تو برای من تحمل غربت خیلی سخت است. میدونی با توجه به تمام انرژی مثبتی که دارم یه وقتهایی کم میارم و این پیام زیبای توست که به من انرژی مثبت بیشتری میده، پس باش تا در کنارت احساس تنهایی و پوچی نکنم.


………….


امروز اینجا جشن خارجی ها بود. آره همون مراسمی که پارسال هم ازش برات اینجا نوشتم و عکس گذاشتم. ولی من اصلن دلم نمیخاست برم و هوا هم بسیار آشفته بود، گاه نم نم باران و گاه آفتاب و گاه بارون سیل آسا و منم که حالش رو نداشتم و به مامانم گفتم که من نمیام شما برید بهتون خوش بگذره .


ساعت نزدیکهای ۹ شب بود که دوست گلم اومد خونمون و گفت مامانت سوئیچ ماشینش رو داده تا من بیام دنبالت ،دلش میخاست تو هم باشی و برنامه رو ببینی چون برنامه ایرانی ها ساعت ۱۰ شروع میشه . منم با دو دوتا چار تا پا شدم و <همراه آقای همسر> رفتیم.


اونجا رسیدم از مامان سراغ دوستانی که همیشه در این مراسم غرفه دارند رو گرفتم کسانی که عضو (تشکل حقوق زنان در شهر ما هستند) و با هم رفتیم جلوی غرفه با دیگر خانم ها هم حال و احوال کردیم و من یک کاسه آش رشته خریدم و جات خالی زدم به بدن.


man ba mamanam.jpg


و پس از آن صدای موسیقی ایرانی رو که شنیدیم رفتیم و با کمی سوء استفاده از این که من صندلی چرخ دار دارم، و اون جلو ایستادیم.


Gooohe musike irani 0.jpg


و چون نمی تونستم رقص این فرشته کوچولو را ببینم در نتیجه بلند شدم و ایستادم حالا بقیه کسانی که بنده جلوی چشمشون روی صندلی از وسط همه رد شدم، چی فکر کردند رو خدا میدونه!!!!!(چشمک)


Bita 1.jpg


موسیقی ایرانی ما حال و هوای آنچنانی یی به آلمانی ها داده بود که نگو و نپرس و داشتند کلی حال می کردند. البته دو بچه مونگول که از آشنایان همشهری نیز هستند نیز اون بالا می رقصیدند.


saly01.jpg


خلاصه با تمام سرما و سختیِ سر پا ایستادن این چند ساعت داشت خوب می گذشت که خواننده گروه، آهنگ آخر را از <اندی> به نام؛ دارم میرم به تهران رو خوند و با این آهنگ شاد، قلمبه قلمبه اشک بود که از چشمان من سرازیر می شد. دلم میخاست این را من هم با او می خوندم ولی این اشک بود که جاش رو به هم خوانیم داد.


دلم خیلی برای مام میهن تنگه ، برای تمام دوستان گل اینترنتیم مثلن تو بله خود تو، برای دریای شمال ایران، برای دیدن بچه های یتیم بم و زرند، برای یکبار دیگر در میدان شهیاد با افتخار به ایرانی بودنم ایستادن، برای دیدن هم دردانم، برای آزاد دیدن تمام دوستان در بندم مانند مدیار عزیز و برای خیلی موارد دیگر………..


من بدون بودن تو خیلی تنها تر هستم هم میهن و نازنینم که بسیار دوستتدارم .


توجه**************************************توجه


بیائید با یکدیگر هم گام و آهنگ شویم، برای رسیدن به آزاد شدن هم میهنان گرفتار مون در زندانهای سیاسی ایران.



این لوگو بوسیله هاله عزیزم طراحی شده است.


با آرزوی آزادی و آبادی میهن مون و تندرستی و شاد کامی تمام هم میهنانم به خدای بزرگ می سپارمت.


در پناه یزدان تندرست، پیروز و شاد زیوی……..تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


شاید من اشتباه کردم!!!!!


شاید نباید منتظر می ماندم!!!!!!


شاید باید رفت!!!!!!


شاید باید ماند!!!!!!


شاید باید شد!!!!!!!


شاید رهایی تنها مانده!!!!!!!


شاید پر پرواز هنوز بسته مانده !!!!!!!


Bild haye shahla 077.jpg


شاید پرستو ها را با نوید شادی شان هنوز ندیدم!!!!!!!


شاید من خیلی دیر فهمیدم!!!!!!


شاید تو رها تر از من هستی!!!!!!


شاید بایدها رو می بایست زودتر می دیدم!!!!!!


شاید، بایدی در کار نبوده!!!!!!


شاید حریم خلوت دوست را نباید اشغال کرد!!!!!!!


شاید، فکر کنم شاید، باید باور کرد!!!!!!!!!


شاید سهراب راست می گفت که؛!!!!!!!!!!!!!


و عشق
صدای فاصله‌هاست.
صدای فاصله‌هایی كه
غرق ابهامند………..


………………


( میام بهت سر میزنم ولی اگر پیامی برات ننوشتم، ببخش من رو)



شاید تا درودی دگر در همین نزدیکی ها ………. بدرود.

Read Full Post »