درود بر تو :
اول باید از تمام دوستانم که به ۲۱مهر آمدند و جویای حالم شدند و از تماس تلفنی پسر گلم سپنتا از ایران عزیز دل مادر خیلی ممنونتم و آلیوس ماکسیموس و مریم بچه محل خوبم و گارداشیم اهری جان که میخاسته بهم زنگ بزنه و خیلی نگران شده بوده از این غیبت کبرای من آخه حیوان بالا همیشه دلش برام شور میزنه بهم زنگ میزنه و محبتش برام ثابت شده است و از دوستانی که برایم مسیج یا میل نوشتند و حالی ازم پرسیدند و از نبودنم ابراز نگرانی کردند، سپاس گذارم ……..خلاصه از اینهمه محبت شرم سارم کردید .
……….و حالا اصل ماجرای این بیماری مزخرف از کجا آغاز شد؟؟!!!
دوشنبه هفته پیش آقای همسر که محبتش نصبت به دختر بیمارمون قلمبه شده بود به ایشون پیشنهاد داد که شب بیاد و پیش من بخوابه و دخترمون که دچار بیماری «Summer Gripe» گریپ تابستونی شده بود ناخواسته این بیماری اش رو به بنده هم منتقل کرد و این بود آغاز بد بختی من…..
از فردا صبحش سر درد شدید انگار که تک تک سلول های سرم میخاست بترکه و پاهام مثل چماق شده بود و نمی تونستم تکونشون بدم دیگه را رفتنم جای خود داشت، دیگه تا ظهرخیلی حرکت کردنم مشکل تر، یا راه رفتنم اصلن نشدنی یا بسیار، بسیار مشکل شد و پس از اون تا ظهر رسوندنم به دکتری که جانشین دکتر خانوادگیم<چون ایشون رفته بودند مسافرت> بود بردندم (پدرم و آقای همسر) و به محض وارد شدن در مطب و ارائه کارت بیمه، پرستار متوجه حال خراب من شد و من را به اطاقی که تخت در آن بود راهنمایی کرد تا مجبور نباشم روی صندلی بشینم. این آقای دکتر <آشغال> با توجه به شکایت من از مثانه ام که پس از ۱ سال شیمی درمانی که داشتم این مشکل عفونی شدن مثانه با کوچکترین و نا آشنا ترین دلیل برایم بوجود میاد و اینکه تازگی ها برام خیلی پیش میاد و مشکلاتی که چند هفته پیش در گیرش بودم از تست ادرارم نتونست چیزی بفهمه چون پرید ماهیانه ام رو داشتم و گفت شما هفته دیگر باید تست بدید ولی خدائیش اگر خون گرفته بود مشکل من اینقدر بالا نمی گرفت و تنها آسپیرین و «Paracetamol» پاراستامول داد نه آنتی بیوتیک نه چیز دیگه ای من هم اینقدر حالم بد بود که مخم قفل کرده بود وگر نه خودم به یادش می آوردم و دریغ از یک عطسه یا ۲ قطره آب ریزش بینی ، چون اصلن سرما خوردگی نبود بیماری اول ورود بک باکتری در بدن من بود و دومی هم که………
خلاصه جونم برات بگه، بنده روز به روز حالم بد تر و بد تر شد شبها بی خوابی همراه با تهوع از تب شدید از عفونتی که در بدنم بود و تمام گوشت و پوست بدنم درد میکرد و مفصل درد از زیاد دراز کشیدنم این گریپ تابستونی هم کوفتیه واسه خودش ها امیدوارم نصیب گرگ بیابون هم نشه خلاصه سه روز گذشت و من تونستم با سعید حاتمی تماس بگیرم و ازش خواهش کنم تا بیاد و برای شما دوستانم بنویسه که چرا نمیام بهتون سر بزنم و ازم ناراحت نباشید و خدای نکرده فکر کنید فراموشتون کردم.((سعید جونم سپاسگذارتم دوست گل من، بــــــوس – مـــــاچ برای زحماتم که همیشه روی دوش توست نازنین))
یک هفته با مشکل ادرار ، کلیه درد ، نخوردن غذا ، بی اشتهایی و تب بالا و ساعتها لرز دیر پایان با توجه با وجود کیسه آب گرم تو بغلم ولی باز هم کم کم ۲ ساعت طول می کشید تا بند بیاد و همش مراقب بودیم که این حالت بهم دست نده چون خیلی زجر آوره….. راستی یه چیزی رو بهت بگم، من تب سرد رو تجربه کردم و این تنها به نام یک سریال منتهی نمیشه برای شهلات هم پیش اومده.
یک هفته رو با هر جون کندنی بود گذروندم تا دکتر خودم از <اورلاوب> یا مرخصیش بیاد و پرید کوفتیم و هم تموم بشه و دوشنبه رفتم نزد دکتر خانوادگی خودم که این مرد فرشته ایست از آسمون و پس از دیدن آزمایش ادرار با فرو کردن اون کاغذ ای باریک رنگی رنگی تست فوری گفتو این عفونت از مثانه ات به کلیه ات سرایت کرده و من نزدیک بود بزنم تو سرم آخرش این عفونت مثانه به کلیه هام سرایت کرد الهی بمیرم واسه این کلیه هام نمیدونی چقدر زجرشون دادم تا به حال اون از یک سال شیمی درمانی آشغال که جز بهبودی موقت چیزی برام نداشت و اینجوری من رو در گیر مشکلات زیاد با مثانه ام کرد اصلن از او زمان از هر چی رنگ آبی٬ بخصوص لاجوردی که میبینم حالم به هم میخوره چون رنگ اون مایع مذکور شیمی درمانی است بعد وقتی میگم من از رنگ آبی متنفرم میگن وااااااااااا؟ رنگ با این ملایمی و…. آخه نمیدونند که من چه خاطره بدی از این رنگ کوفتی دارم.
بله و دیروز به همراه پدرم رفتیم دکتر کلیه و مثانه که آقای< دکتر پالیزبان > که دکتر خودم هستند رفته بودند مرخصی ولی همکار آلمانیشون بودند و کلی معاینه ام کردند و سونو گرافی و آزمایش ادرار از داخل مثانه که خیلی درد ناک بود انجام دادند و همون نتیجه ای که دکتر خانوادگیم گفته بودند رو گفت، ولی وقت نسخه نوشتن بهش گفتم که شب پیش با توجه به تب ۳۹،۶ یک ساعت پس از خوردن قرص بالا آوردمش و ازشون خواستم تا برام آمپول بنویسن ولی «Pinicilin» نباشه چون من حساسیت دارم بهش، گفتند بله پنیسیلین را دکتر پالیزبان اینجا در پرونده یاد آور شدند، مارک دیگری رو برام نوشتند و گفتند تا جمعه استفاده کن اگر خوب نشدی بیا بیمارستان .
آمپول را امروز صبح داروخانه آورده بود و بردم به دکترم نشون بدم تا برات تزریق کنه ولی خودش مشغول بود و یک همکار زن که به تازگی ها اومده در مطب ایشون کار می کنه من رو دید و گفت من باید سونوگرافی کنم و عفونت کلیه رو خودم بسنجم تا بتونم این تزریق رو انجام بدم خلاصه رفتیم به یک اطاق دیگر با کلی دَم و دستگاه که داشت جون می کند تا کلیه من رو پیدا کنه که دکتر <شوینده> خودش رو بهم رسوند و خلاصه از مثانه و کلیه عکس سونو گرافی گرفتند و گفتند که حالا کلیه چپم یک سنگ کوچولو داره(آخه سال ۱۹۹۴ کلیه من با درد بسیار میخاست سه تا سنگ رو از خودش خارج که ولی نتیجه نیمه کاره گذاشتن کنسرت ویگن خدابیامرز شد و به بیمارستان رفتن و با اشعه لـِیزر خارج کردن سنگها شد.
ولی حالا این مشکل زیاد مهم نیست حالا هم دوباره سرم داره گیج میره ، آخه از وقتی از دکتر اومدم اینجا نشستم و دارم تایپ می کنم البته در این میون ۲ تا قاشق ناهار هم خوردم تا خدا حافظی نکردم بگم که در این چند روز که بیمار بودم از ۲ مورد پیروزی خیلی خوشحال شدم ۱- پیروزی تیم ملی ایران بود که همون روز از خوشحالیم با توجه به حال بسیار خرابم، خیلی گریه کردم از همون نوع قلمبه قلمبه اش و تا دو روز پس از این هم یادش می افتادم می زدم زیر گریه…. ۲- بی گناه شناخته شدن مایکل جکسون که به محض شنیدن این بی گناهی با اینکه برام روشن بود که این بیچاره بی گناه است ولی از شنیدن این خبر هم گریه کردم از خوشحالیم این بد بخت اصلن مرد با احساسات مردانه نیست که بتونه چنین کارهای کثیفی رو انجام بده خیلی خوشحال شدم از بی گناه شناخته شدندش….
وای حالاست که اینجا غش کنم بیتفم هیچکس هم خونه نیست ها. خلاصه ۹-۱۰ روز حرفم رو برات گفتم ببخش اگر بد نوشتم حالم کمی تا قسمتی خوبه آخه خوب خوب نشدم که هنوز اشکالات املایی و دستوریش رو به بزرگی خودت ببخش این تنها نموداری از حال من در این چند روز بود نازنینم………
<< در این چند روزه سیگار هم نکشیدم >>
از آقای همسر نازنینم ، مادر مهربانم، پدر سالارم، دختر های گلم ممنونم.
((حال من کمی تا قسمتی بهتره ولی هنوز۱۰۰٪ خوب نشدم این آپدیت هم برای خاطر گل روی تو دوست نیکم بود وگرنه حالم چندان تعریفی نداره ولی من در برابر بد تر از اینهاش دَووم آوردم اینکه یه پشه لگد زدنه، چشمک))
در پناه یزدان تندرست شاد و پیروز زیوی……تا درودی دگر بدرود.
Read Full Post »