Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for ژوئیه 2005

درود بر تو ؛


چند روزیه که هوای اینجا بارونی و خیلی نم ناک شده است. درست مثل شمال ایران خودمون.



امشب که رعد و برق های وحشتناکی هم میزد (آخه من خیلی ازش میترسم) ولی چون مهمون داشتم که به دیدن مسافرانم پس از باز گشت آمده بودند زیاد متوجه اش نشدم.(چشمک)



ولی باید بگم که دخترم از این مسافرت زیاد لذت نبرده بود چون او در اینجا بزرگ شده و به گرمایی اینچنینی اصلن عادت نداشته و در ایران خیلی حالت گرما زدگی و مشتقاتش رو دچار شده بوده.


از دوستان خوبم مهرنوش جونم با هدایای زیبایش و نقاشی قشنگ و بسیار با ارزشش که برایم فرستاده و آزاده گل با هدیه زیبایش و تک پسرم سپنتا جون مامان شهلا که من را کلی شرمنده خودش کرده کلی سپاسگذاری می کنم.


همچنین از دوستان هم بلاگی که از مسافرانم در ایران از صمیم قلب دعوت به میهمانی در منزلشون کردند بسیار ممنون هستم. ولی شرمنده که به دلیل گرمای زیاد و بیمار شدن دخترم نتونستند خدمت برسند.


به هر روی امیدوارم که این گرمای بی سابقه و خشکی هوا شما هم میهنانم را زیاد آزار نداده باشد یه جورایی تحملش کنید.


تندرست و پیروز زیوی………تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


مسافران گلم باز گشتند با یا عالمه سوغاتی(جات خالی)


…………


به این گزارش دقت کن و ببین اگر انسانی در جسمی اشتباه بدنیا آمده نیز حق زندگی دارد و نه تنها بیمار روانی نیست بلکه او نیز مانند من و تو حق زندگی دارد و از نظر دینی نیز برای انجام این کار اجازه تغییر جنسیت دارد. پس بیائیم و این انسانها را درک کنیم. اگر انسانی در حالت های روحی و جسمیِ خود به مشکلاتی بر میخوره و میتونه آنرا تبدیل به یک زندگی بهتر بکنه ، نباید تا آخر عمر در زجر زندگی کنه و نقش یک زن یا یک مرد را بازی کنه در حالیکه واقعن زن یا مرد نیست.


آزادی عمل جراحی تغییر جنسیت در ايران – مقاله ای از روزنامه گاردين


روزنامه گاردين چاپ لندن در شماره روز چهارشنبه 27 ژوئيه مطلبی تحت عنوان


«فتوايی برای آزادی» انتشار داده که مربوط به عمل جراحی تغيير جنسيت در ايران است.


مريم ملک آرا، عکس از گاردين




تندرست، پیروز و شاد زیوی………….تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

درود بر تو ؛


اگر برات پیام <کامنت> نمی نویسم فکر نکنی که فراموشت کردم ها.


به یاد و فکرت هستم.


ولی خواهش میکنم درکم کن چونکه از نظر روحی خیلی درگیرم. نــــــه، مربوط به بیماریم نیست خیالت راحت باشه خودم مقداری با خودم در گیری روحی دارم که باید هضمش کنم تا به نتیجه مثبت برسم.



این بچه ها رو که فراموش نکردیم؟!


در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی…………تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :











ترجيح می‌دهم که شعر شيپور باشد نه لالايی.



احمدشاملو


احمد شاملو (ا. صبح / ا.بامداد) روز ٢١ آذر در خانه‌ی شماره‌ی ۱۳۴ .خيابان صفی‌عليشاه تهران متولد شد.


دوره‌ی کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هرچند وقت را در جايی به ماءموريت می‌رفت، در شهرهايی چون رشت و سميرم و اصفهان و آباده و شيراز گذراند.


مادرش کوکب عراقی شاملو بود. پدرش حیدر.


……….


اینک! چشمی بی‌دریغ که فانوس اشکش،
شوربختی مردی را که تنها بودم و تاریک، لبخند می‌زند.


…………


بگذار عشق تو …….. در شعر تو بگرید


بگذار درد من……….. در شعر من بخندد


……….


حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.


سوم امرداد ۱۳۷۹ پایان زندگی مادی و زمینی وی بود.


درود بر فَــــرَ وَشی جاودانش باد. حاشا که یاد و خاطره سخنان آموزنده اش از یادمان برود.


تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو:


دلت میخاد در مورد خاطره روزی که «در سال ۱۹۹۶» دکترم بهم گفت دچار چه دردی شدم را برات بگم؟!! باشه میگم پس گوش کن؛

Bild haye shahla 004.jpg

مدت زیادی بود که هنگام ادرار مشکل داشتم و بار ها با اورژانس به بیمارستان رفته بودم تا بار آخر که به عمل جراحی باز کردن مجرای ادار کشیده شد.

پس از 16 روز تو بیمارستان خوابیدن و مورد جراحی قرار گرفتنم هنوز پزشک مغز و اعصابِ مورد نظر متوجه نشده بود که من چه دردیم است. اومد و از همه جا پرسید. که چه جراحی هایی تا به حال داشتی و چند تا زایمان و …… که پس از اتمام پرسشهایش دیگه داشت از در میرفت بیرون که من پیش خودم گفتم بگذار بهش بگم که مثل پیش از این نمیتونم زیاد راه برم، که تا رسید دم در گفتم راستی دکتر من مشکل دیگری هم دارم و برگشت گفت آره؟ گفتم بله و گفتم مشکلم اینه که زیاد نمیتونم راه برم وپس از پیاده روی های طولانی بسیار خسته میشم، که کلی ابراز خرسندی کرد و گفت شما به من خیلی کمک کردید. فرداش اومد و از من آب نخاء گرفت ولی جواب دلخواه را نگرفت و برای» اِم اِ ر آی» از کمرم من رو فرستاد ولی باز هم نفهمید من چیم است و روز بعد مرخص شدم.

.وقتی نزد دکتر کلیه که دکتری هم میهن است رفتم به پیشنهاد ایشون که گفتند ؛

خانم شما 16 روز بیمارستان بودید و باید بالاخره معلوم بشه شما دردت چیه و ….. دوباره رفتم پیش درکتر مغز و اعصاب که ایشونم نامردی نکرد و من رو یکبار دیگه برای » ام ار آی» ولی اینبار از سرم به رادیولوژی فرستاد که چشمت روز بد نبینه هم از این ناراحت بودم که چرا باید با این سن»اونوقتها25سالم بود «کارم به اینجا ها برسه وکلی دلم برای خودم میسوخت و تا من رو وارد اون لوله کذایی می کردند، میزدم زیر گریه و کارشون نیمه می موند و من رو در میاوردن بیرون ((آخه نمیدونی چه صدای وحشتناکی داشت اون وقتم عقلم نمیرسید یا نمیدونستم که میشه با بی هوشی کوتاه مدت برم اون تو)) و با تمام این مشکلات عکس برداری از مغز من تموم شد

تا اومدم بیرون و عکس آماده شد، از دکتر رادیو لوژی پرسیدم آیا شما چیزی می بینید؟! او گفت من اجازه ندارم به شما در این مورد بگم ولی اینجور که من میبینم لکه های سفید روی مغز شما وجود دارند ولی باید از دکتر مغز و اعصاب خودتون بپرسید.

اون شب خیلی به من بد گذشت و همش به دوستم میگفتم اگر من تومور مغزی داشته باشم چی؟ بچه هام چی میشن؟ و هزار تا سوال دیگه. بله تا فرداش رفتم ببینم دکتر مغز و اعصابم چی میگه که ایشون با دیدن عکس به من گفت من حدس میزدم به این بیماری دچار باشید ولی حالا میبینم بدبختانه همونی است که من حدس میزدم و شما دچاربیماریMultiplesklerose هستید و «MS» مخففش رو میگن.

منم مثل خنگها وایستاده بودم نگاهش میکردم و پس از اینکه حرفاش تموم شد ازش پرسیم این بیماری چی است حالا؟ من نمیشناسم این بیماری رو و گفت براتون روی کاغذ مینویسمش و مخففش رو هم مینویسم

من برگشتم خونه مامانم اینا و گفتم اینجوری شده ولی هیچکس نمیدونست این چه بیماریی است تا در همون موقع که کاغذ یادادشت دکتر از این دست به اون دست میشد یکی از دوستان آلمانیمون که اونجا بود ورق رو دید و اینجوری شد و گفت این رو تو داری؟ منم با خنده گفتم آره مگه چیه !!!!گفت میدونستی که پس از بیماری ایدز این لاعلاج ترین بیماری است؟و من بهش اشاره که مامانم نفهمه هیش هیچی نگو ولی مگه میفمید، (آخه این علم و اشاره مال ما ایرانی هاست) و شروع کرد به مامانم توضیح دادن و بیچاره ترش کرد.

خیلی روز بدی بود ولی من باهاش کنار اومدم و دارم زندگی می کنم و به یاری خدا هر چه زودتر سرش رو زیر آب میکنمو تندرست تر از پیش به زندگیم ادامه میدم.

با امید پیروزی بر اهرمن بیماری برای تمام انسانهای دنیا بخصوی ما ام اسی ها .


در پناه یزدان تندرست، پیروز و شاد زیوید….. تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


نه میخام بگم خیلی خسته ام و نه میگم خیلی خوشحال و سرحالم.


نه میگم از دنیا گله ندارم و نه میگم ازش خیلی راضیم.


نه دل سپارده ام و نه دل نسپارده ام.


نه از مشکلات فرار کردم و نه درگیرشون شدم.


نه بی طاقتی کردم و نه صبور مطلق بودم.


نه غر زدم و نه خیلی آروم بودم.


نه خیلی بد جنس و نه خیلی مهربون.


نه اینقدر مهربونم که بگذارم حقم پایمال بشه ودم هم بر نیارم.


نه خیلی بد جنس که حق کسی رو پایمال کنم.


دیشب با یک دوست خوب (آقا خره) جونم اینا حرف میزدم. و به هنگام خدا حافظی گفت یا علی، من در جواب گفتم جلوی من ی که کافر هستم این حرف مئنایی نداره و گفتم یا خدا.


که برای من در همون لحظه شعری گفت؛


مومنان جمله در اندیشه حق سر گردان


ای خوشا کافر ترسایی که تو باشی امروز


آیا مومن و یا کافر بون برای ما خیلی مهم است؟ در زندگی چقدر از این ایمان استفاده می کنیم؟ به هیچ دین یا مسلکی کاری ندارم و من همان ترسایم که دوست نیکم گفت.



jangale zibaye shomal.jpg


(این عکس از جنگل های شمال ایران است)


پی نوشت با اشاره ای بر کلام شاملو


زندگی را فرصت آنقدر نیست


که در آینه به قدمت خویش بنگرد.


در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی…….. تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

مهر سکوت را………

درود بر تو :



galexie-2.jpg


اي قامت بلند مقدس
جاودان
اي مرمر سپيد
اي پاكي مجرد پنهان
در انجماد سنگ
من عابدانه دردل محراب سرد شب
بدرود با خداي كهن گفتم
هرگز كسي نگفته سپاس تو
اين گونه صادقانه كه منگفتم
ديگر مرا
با اين عذاب دوزخيت مگذار
مهر سكوت را
زين سنگواره لب سرد ساكنت بردار
از اين نگاه سرد
با چشمهاي سنگي تو
دلگير مي شوم
اي آفريده من
آري تو جاودانه جواني
من پير مي شوم
در اين شبان تيره و تار اينك
اي مرمر بلند سپيد
تنديس دستپرور من
پرداختم تو را
با اين شگرف تيشه انديشه
در طول ساليان كه چه بر من رفت
باواژه هاي ناب
در معبد خيالي خود ساختم تو را
اما اي آفريده من
نه
اي خود تو آفريده مرا اينك
با من چه مي كني ؟


(حمید مصدق)


در پناه یزدان یکتا تندرست زیوی……..تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

بی نام!!!!!!!

درود بر تو ؛


باشه از خودم مینویسم.


میگم تا اینکه بدونی چقدر خسته ام.


همینجا که روزی برای تنها نمادن واردش شدم میگم؛


من خیلی دل خسته و تنهام


اینجا هم نتونست من را از تنهایی در بیاره


دوستانم که یارم بودند، رفتند


برای هم میهنانم خیلی دل نگرانم


باشه از خاطراتم که به قول تو خوشگلتره مینویسم


اینجوری بیشتر خوشت میاد؟


باشه از این پس خاطرات تلخم رو می نویسم


چون خاطرات شیرین زیادی ندارم


حاضری برات بگم و ناراحتت کنم؟!


خیلی تنها و دل خسته از این تنهایی ها هستم


از این نامردمی ها


از بلاها و دلسری هایی که از به ظاهر دوستانم نصیبم شد برات میگم


از اینکه به هر کس خوبی کردم جوابش را بدی دیدم می نویسم


از اینکه به هر کس از روی سادگی به نام دوست دل بستم و چیزی جز نا مرادی ندیدم می نویسم


میخایی از اینها برات بنویسم؟


از اینکه با سرنوشت خودم به آسونی یاد کردم


دُ کی جون من شاید در میان شما نباشم ولی دلم میان شماست


از حرف تعنه دارت خیلی آتیش گرفتم


همینجوری خودم ناراحت بودم ، تو آمدی و این نارحتی ام رو صد چندان کردی


باشه اشکالی نداره، اینم از دوست خوب و تحصیل کرده ام!!!!!!!


تا روزی که ایام به کام باشه …….. بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


یک گزارش امید بخش دیدم که روحم شاد شد.که این مرد ، این انسان آزاده را در حال نجات یافتن دیدم.


‹تلاش خاتمی و کمک رئيس قوه قضائيه› برای آزادی گنجی


اکبر گنجی در زندان اوين عکس برگرفته از ايرانيان دات کام


اکبر گنجی در زندان اوين



محمدعلی ابطحی، معاون پيشين حقوقی و امورمجلس محمد خاتمی، رئيس جمهور ايران و مشاور کنونی او، در وبلاگ شخصی خود، «وب نوشت» از تلاش «بزرگ» و فعاليت مستقيم آقای خاتمی و کمک رئيس قوه قضائيه برای آزادی اکبر گنجی، روزنامه نگار زندانی ايرانی خبر داده و ابراز اميدواری کرده است که آقای گنجی سريعتر آزاد شود و سلامت خود را بازيابد.


آقای ابطحی نوشته که عکسهای اخير اکبر گنجی را به آقای خاتمی نشان داده و وی با ديدن آن عکسها تحت تأثير قرار گرفته و به حدی نگران شده که جلسه ای را که با او و شماری ديگر از مقامهای جمهوری اسلامی داشته را رها کرده و با محمود هاشمی شاهرودی، رئيس قوه قضائيه ايران تماس گرفته است.

Read Full Post »

درود بر تو :


امشب میخام برات جدای از مشکلات اجتماعی و خصوصی، یک خاطره شیرین که برای من خیلی جالب و به یاد ماندنی است، بنویسم.


چند سال پیش که من وضع و حال جسمی خوبی هم نداشتم پنچ تا خانم شدیم و رفتیم کنسرت امید.


20050401194445omid1.jpg


این رو برات میگم که بتونی من رو پیش خودت مجسم کنی. در اون زمان من موهای بلند با رنگ بسیار روشن داشتم که وقتی با سشوار صافش می کردم …… او لا لا …… خلاصه رفتیم وارد سالن شدیم و بلیط ما در قسمت لژ بود. رفتیم بالا و نشستیم، از اونجائیکه من تو عکاسی و فیلمبرداری واردم و نمیتونستم برم تو مردم و وارد عمل بشم دوربین فیلمبرداری رو روی میز جا گذاری کردم و روشنش کردم. از اول تا آخر کنسرت رو فیلم برداری کرد.


با دوربین جدیدی که خریده بودم نیز عکس انداختیم( اون موقع هنوز دوربین دیجیتال نیومده بود به بازار) و همونجا پشت میز کلی رقصیدم، البته یکی دو بار تا پائین هم رفتم ولی رقصیدن برام خیلی مشکل بود در نتیجه بر می گشتم بالا و همونجا می رقصیدم.


جات خالی خیلی خوش گذشت. آخه در کنسرت امید آدم می رقصه، غمگین میشه، گریه می کنه، دوباره عاشق عشقش میشه و سیگار میکشه و نوشیدنی …. می نوشه …… کلی حال داره.


تا آخر کنسرت تموم شد و من دیدم امید اومد بالا و پرسید شما نمیخاهید با من عکس بندازید؟ که دیگه داشتیم غش می کردیم. با من و تمام همراهانم عکس گرفت. آخه در پایان کنسرت ها مردم سر و دست میشکونند تا با خواننده محبوبشون عکس بندازن اونوقت امید به من این افتخار رو داد که خودش بیاد ازم بپرسه که میخام باهاش عکس بندازم یا نه !!!!!!


((ببین با ویلچر یا عصا یا این چیزا هم نبودم که فکر کنی دلش واسم سوخته و اومده پرسیده ها …..))


و یاد و خاطره اون شب همیشه تو دل من جاودان میمونه تا یه روزی برای نوه هام باز گو کنم و کلی به جوونی و زیبایی خودم افتخار کنم.


در پناه یزدان تندرست و با خاطرات خوش زیوی……… تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

Older Posts »