درود بر تو :
بار پیش که به دکتر آل یاسین زنگ زدم قرار شد ۲ هفته دیگر زنگ بزنم و از حال و احوالم برایشان بگویم. دیروز زنگ زدم و با حرفهای من ایشون فرمودند که من پرونده تان را میبینم و شما فردا تماس بگیرید، خلاصه امروز کلی تلاش کردم ولی نمیشد با ایران تماس حاصل کنم، نه با موبایل نه با دیگر خطها… یا اشغال بود، یا هیچ صدایی نبود.
تا اینکه یه دفه دیدم پس از الوی من یک آقایی داره به انگلیسی اونم با لهجه شدید ایرانی تلاش میکنه با اونور خط تماسش را حفظ کنه. و یا شنیدن الویی که من گفتم بنده خدا فکر کرده بود خط اصلیش وصل شده در همین حالات بود که خانم دیگری از اونور خط صدایش میومد و خلاصه خط رو خطی افتاده بود با حال و من کلی خندیدم و یاد جوونی هام افتادم. تا به آقای دکتر تماسم حاصل شد و ایشون پس از شنیدن حال و احوال من فرمودند که تا سه روز میتونی هر چی کوفئین داره بخوری و بنوشی من هم که عقده ای شده بودم، فوری به مامان جان زنگ زدم که برای من کافی کوفئین دار بیار که بچت به مدت سه روز رها شده(خلاصه کلی حال و خنده اینا…)
و مامان جونم برایم کافه کوفئین دار آوردند.
میدونم توی گرما ی امرداد ماه کلافه شدی، ولی من اینجا یخ کردم در این بارش های ناخوانده و ناراحت کننده، تا حدی که صدای خود آلمانی ها از این ابر و مه و بارندگی، در اومده. خانمی که برای فیزیو تراپی ام اومده بود پیشم به این هوای سرد بی موقع اعتراض داشت … چون جورابهای من رو در آورد و گفت چه پاهای سردی دارید!! راجب پاهام هم باری دگر میگم.
حالا نمیگم که توی خونه پام پیچ خورد و شصت پام میخواست بره تو چشمم، افتادم و هیچ جوری نتونستم بلند بشم و هیچکس دم دستم نبود ولی کمی صبر کردم تا طراوت اومد و کمکم کرد و بلند شدم … اِ انگار گفتم که!!!…دی… نه گل من چیزی نشدم و حالم خوبه، یئنی حال مچ پام کمی تا قسمتی خوبه فقط ناخن خوشگلم با لاک قرمزاش بر اثر افتادن و تکیه به یه جایی، نیمه شد. فدای سرت…
در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی…بدرود.