Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for نوامبر 2005

درود بر تو:


از همون اولین قسمت این سریال کذایی «شبهای برره» از این فیلم خوشم نیامد و همش در پی اعتراض در موردش به اطرافیانم بودم. بخصوص در باره اون وحشی باز هاشون در فیلم و دعواهای احمقانه که بد آموزی بسیار شدیدی برای بچه های در سنین دبستانی و بالاتر دارد. یا این زبان مسخره که آقای (مهران مدیری) از خودشون در آوردند، اتفاقن در این مورد با پسرم «سپنتا» نیز سخن گفتم و با دوستان دیگر اینترنتی ام ولی سپنتا می گفت مادر جون ناراحت تداوم ماندن این روش سخن گفتن نباش این روزی آمده و باز می رود و تو نباید نگران اینجور موارد باشی. دیگر دوستی هم میگفت این طنز رو که نام طنز روش گذاشتند، آئینه تمام نمای رفتار امروز مردم ایران است. یا خاله ام که از ایران آمده بودند می گفتند ما چند جور سریال طنز داریم، طنز سیاسی، طنز اجتماعی، طنز خانوادگی… و در این سریال هم رفتار مردم را به این شکل نشان میدهند. پرسش من این است که آیا برای نوجوانان و مردم سازندگی نیز در این سریال داشتیم؟ یا مردم بهتر یاد گرفتند چگونه، بهتر سر یکدیگر رو کلاه بگذارند؟! نمیدونم دیدید حتمن که چند تا بچه در مدارس بر اثر این دعواهای احمقانه که از سریال آقای مدیری یاد گرفتند، زخمی شدند یا به حال خفگی افتادند!


خوب این یک پیش نوشتی بود برای متنی که کیوان دوست نازنینم در این مورد نوشته را به آگاهی تون برسونم.


2266590.jpg


در شب های برره که شوربختانه شب های عزا و به یغما رفتن هویت ملت ایران از هر قوم و فرقه و طبقه ای ( ترک ، فارس ، شهری ، روستایی ، … ) است ، لبخند تلخ حقارت را نا آگاهانه بر لبان کودکانی مینشانیم که درخت شخصیت آنان در حال باروری است و ما با این اعمال آن را به سوی خزان فرهنگی سوق می دهیم .


ملتی که تاریخ پربار آن مملو از رشادت و شجاعت است و جای جای این سرزمین جای پای کورش ، بابک ، مازیار ، امیرکبیر ، ستارخان و باقرخان ، سربداران و تنگستانیان ، کرد ، ترک ، لر و فارس … است به نمایش گذاشتن سریالی که فقط به تمسخر کشاندن زبان و رواج کلمات مشمئزکننده در میان دانش آموزان و جوانان و حتی پایمال کردن حقوق روستاییان و بروز ناهنجاری هایی همچون دعوای برره ای در میان دانش آموزان مدارس . آیا ما داستانهای طنز در ادبیات پربارمان نداریم که رو به تخریب ادبیات پاکمان با این ناطنزهای زشت میکنیم ؟؟؟ ( از هنرمندی چون مهران مدیری بعید است ).


در کشوری که ادعای جمهوریت در قالب اسلامیت الگویی برتر از نوع حکومت جهانی ارائه داده را دارد و رهبر بزرگ این کشور بارها دم از تهاجم فرهنگی از سوی غرب و شرق را دارد جای سوال پیش می آید که پس چرا از داخل تیشه به ریشه فرهنگ اصیل و چندین هزار ساله این مرز و بوم میزنید آن هم توسط بزرگترین و پر مخاطب ترین رسانه ملی کشور ؟!!! که مستقیما زیر نظر نهاد رهبریست !!! آقای دولت ( آخه دولت ما جز آقایان کسی را به رسمیت نمیشناسد ، راستش در کتاب آسمانی ایشان هم زن حقوقی در اداره جامعه ندارد و محدود به پرستاری از شوهر و فرزند آنهم در خانه را دارد !!! ) بله آقای دولت ایران آیا شما میدانید بی هویت ملی ماندن یعنی نابودی همان هویت اسلامی که شما و همکارانتان آن را هفتاد و دو ساعت در شبانه روز !!! تبلیغ میکنید ؟


بله شما و همه همکارانتان هم میدانید که دیگر آن فرهنگ اسلامی برای ملتی با این همه ارزشهای والا و بدور از خونریزی رنگی ندارد ، شما و همکارانتان در صدد از میان بردن فرهنگ ملی ما هستید ( البته زهی خیال باطل ).


ایران سرزمینی با گذشته ای افتخار آمیز سرزمین موعود است و آخرین جنگ در این دنیا در نزدیکی مرز این کشور رخ میدهد که خونریز ترین جنگ تاریخ خواهد بود و ایران برای همیشه در صلح و آرامش باقی خواهد ماند و مرکز دنیا خواهد بود و آن اهریمنان که اینرا می دانند درصدد از بین بردن این سرزمینند ولی غافل از اینند که سرزمین موعود نگهبانانی همچون آریو برزن و بابک خرمدین جان بر کف بسیار دارد .


…….*******…….


ببخش که پست این بارم را اینقدر بلند نوشتم.


حالا خودت این رو از پایه نتیجه گیری کنید، نبینید که لبخندهای تلخ و بی محتوا زدیم، این را ببین که بیش از پیش از دید فرهنگی سقوط کردیم…


در پناه یزدان تندرست، آگاه و شاد زیوی… تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

برف پائیزی

درود بر تو:


امان از چیزهای ندیده. آخه دیده بودی که در اوایلِ آخرین ماه پائیز برف ببارد؟ اونم به این سنگینی! البته من یکی که خیلی خوشحالم و یواشکی میگم به کسی نگی ها، یه مشت از این اولین برف، خوردم. اگر کسی از افراد خانواده ام می دید، نمیگذاشت بخورم ها ولی من خوردمش و جات خالی خیلی خوش مزه بود.


Resize of Barf 010.jpg


اینجا هم گوشه ای از بالکن ماست، روی میز، جاسیگاری، فانوس و… حسابی برف نشسته.


Resize of Barf 006.jpg


نوشیدنی ها هم غرق برف بودند ولی تا ظهر که من بیدار شدم و برای عکس انداختن آماده شدم کمیش آب شده بود ولی من عکسم رو انداختم.


Resize of Barf 012.jpg


اینجا هم همون گوشه حیاط پائینی هامون است که بار پیش با «مِـــه» ازش برایت عکس گرفتم.


Resize of Barf 007.jpg


و قسمتی دیگر از این باغچهء زیبا.


Resize of Barf 008.jpg


در آلمان بارش چنین برفی در این فصل بی سابقه اعلام شده است و این مورد مرتب در رسانه های عمومی و رادیو و تلویزیون گفته می شود.


Resize of Barf 009.jpg


در شمال غربی(که ما زندگی می کنیم) سردترین شرایط آب و هوایی جریان دارد. هواپیما ها و قطارها و اتوبوس ها و … همه در معرض خطر برف و یخبندان هستند.



و این هم خیابانهایی که پذیرای کابل های برق شدند.


هوا بس ناجوانمردانه *و بسیار زود *سرد است.


*******


به این گزارش از موج پیشرو توجه کن:


رفتن ما هم موکول است به اینکه برای بچه های تحت سرپرستی موج پیشرو ، کاپشن و شلوار و کفش و جوراب هم بتوانیم بخریم ! بنا براین فعلا تا رسیدن هدایا صبر می کنیم !


پس بیاییم دست کم برای گرم شدن یکی از بچه های بی سرپرست در این سرمای کویر کاری نیک انجام دهیم. بچه ها منتظر محبتهای من و شما هستند.


در پناه یزدان تندرست و پیروز زیوی….. تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو:


دوستان نیک و با محبتم از اینکه به جشن زاد روز طرلان آمدید ازتون بسیار سپاسگذارم.


پس از خواندن این شعر من بقدری شیفته این واژگان زیبا شدم که از شاعر و سراینده نازنینش وحیدوو ی گلم، که از دوستان بسیار نیکم در این دنیای مجازی است، پروانه«اجازه» گرفتم تا در تارنگارم بیاورمش.


20051115155034saman-moaveni-2.jpg


شادي فزا






شادي ام شادي فزايد
مستي ام مستي بزايد

لعل لب خندان ببينم
بوسه ها از آن بچينم

مست گردانم جهاني
نيک مي دانم که داني

نيک مي دانم که مستم
مطربي باده پرستم

باده دانم چيست ليکن
کشته اي تو اين تن من

کشتگانت بي شمارند و فراوان
عاشقانت کل موجود به ذو کون

عاشقي دردي که اکنون باز کردم
حرفي از مجموع اين دفتر بکردم

دفتر من پر شده از خط و اسمت
اين قلم عاصي شده از ذکر عصمت

اين قلم را بشکنم روزي گمانم
چون که مي گويد فراوان رازهايم

رازها دارم در اين دل، گفتني ها
دردها دارم در اين جان بهر جان ها

جان ما شادي کن و افزاي شادي
ما و جان را شاد گردان تا تواني.

«وحیدو»


Resize of Tarlan 003.jpg


به یاد و گفته کیوان هم میهن نیک پندارم:

((هميشه روان راستي پرستان از بهره نيک برخوردار ميشود.))




در پناه یزدان تندرست شاد و پیروز زیوی…. تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو:


میدونی امروز یکی از دو روز مهم زندگی من است.




روز اول آذر زاد روز طرلان دختر گلم است.



۱۸ ساله میشه دختر کوچولو



موچولی مادر و پدرش که هنوز


برای ما همون ته تغاری


نانازیمون است.


طرلان بلافاصله پس از به دنیا آمدن خواهر بزرگش طراوت، نتونست جای خالی او رو در اونور دنیا پیش فرشته های اونجا تحمل کنه و پس از ۱سال و ۵ ماه به دنیای ما آدم ها آمد تا بازم پیش خواهرش باشه و همچنین در نار ما که اینجا ۲ تا فرشته پیشمون باشند.


. Birthday


اولین خاطره درست پس از به دنیا آمدن طرلان رو برایت میگم:



وقتی طرلان خانم به این دنیا وارد شدند و توسط پرستار در آغوش من قرار گرفت بلافاصله قضای حاجتشون گرفت و به تمام لباس بنده … زدند.kein plan
من با پرستار ها و دکترم کلی خندیدیم چون،


großes Grinsen این کار طرلان برای دکتر و همه ما خیلی جالب بود.


بله من برای دومین بار به درجه بالای مادری رسیدم. اگر هنوز ازدواج نکردی یا هنوز فرزند نداری باید بهت بگم که شوق اولین دیدار جنینی که ۹ ماه تموم باهاش حرف زدی و درد دل کردی و برای تندرست به دنیا اومدنش آرزو های خوب خوب داشتی و اگر مانند من بیچاره ویار بد داشتی«خدای نکرده» لحظه اول تندرست دیدن فرزندت تعریف کردنی نیست باید مادر یا پدر بشی تا بدونی چه احساسی داره اون لحظه برایت نازنینم.


میخاستم عکس نوزادی طرلان رو اینجا برات بگذارم که در حین کوچک کردنش موندم و نتونستم ادامه بدم


برای این قسمت یک پی نوشت بنویسم: نام این دختر گل من یک نام آذری است به مئنی همیشه خندان. طرلان =


(((((((((((((((((( )))))))))))))))))





راستی ۱ آذر زاد روز پدر عظیمی گل نیز است.



من بدون اجازه از ایشون عکسشون را در اینجا وارد کردم.



اشکالی داره پدر جون؟


با آرزوی تندرستی و پیروزی برای یکایک نازنینانم در سراسر گیتی.


پی نوشت دوم: سپاس از دوست گلم سعید جان برای این آهنگ تولدت مبارک امروز از پس از نیمروز در گیرش بودیم و با دستان توانای ایشون آهنگ روی پست امروز آپلود و وارد شد.


در پناه یزدان یکتا تندرست شاد و پیروز زیوی…. تا درودی دگر بدرود.


Read Full Post »

درود بر تو :


پس از بحث کتاب خوانی جوانان ایرانی و سپاسگذاری از تو دوست نازنین که اومدی نظر خودت رو نوشتی و من نا باورانه حرفهایت رو باور کردم و دیدم که بیشتر تعصب به خرج دادم تا واقع بینی، گفتم یه سری هم به باغ احساسات بزنیم و ببینیم در این دنیا دیگر چه میگذرد.


چند روزی است که اینجا را سراسر مِـــه گرفته است، من هم که با مـــه خیلی حال می کنم و بهتره بگم یه جورایی خیلی دوستش می دارم، احساس می کنم با فاصله بسیار اندک لابه لای ابر ها دارم زندگی می کنم. خوب دیگه اینم حس درونی من است.


Resize of Resize of Simas Home 1130.jpg


تقریبن ساعت ۱۱ صبح است.


چند تا عکس خفن برای تو گرفتم تا ببینی من در اینور دنیا کجا و چه مدلی، در چه آب و هوایی زندگی می کنم.


Resize of Simas Home 112.jpg


اینجا هم گوشه ای از باغچه همسایه پائینی مون است که زن و شوهر با سلیقه بسیار زیبایی درستش کرده اند.


نترسی ها


Resize of Resize of Resize of angoshte borideh0010.jpg


و این هم دست من است. دیروز رفته بودیم خرید و یک دست چاقوی تیز خریدم وقتی اومدیم خونه بسته رو باز کردیم تا چاقوها رو ببینیم«مثل ندید بدید ها ». وقتی باز شده دختر ارشد بنده گفت:


مامان چاقوهاش یه جورایی انگار لک داره!!!


و مامان قهرمان، بدون دقت به اینکه لبه تیز چاقو رو در نظر بگیره، اومد دو انگشتی( اشاره و شصت) روی تیغ چاقو بکشه و بگه که نه بابا چیزی نیست و با یک دست کشیدن موضوع حله، که جیغش دراومد و دستش با عمق زیادی برید و خون ریزی کرد که آقای همسر با استفاده از اسپری ضد خونریزی در مواقع بریدگی های عمیق، به کمک مادر شجاع اومد و از خونریزی زیاد قسمت بریده شده جلو گیری کرد…دی…


خوب دیگه زندگی هزار جور پستی و بلندی داره دیگه، مگه نه؟


در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی…… تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


پیش از اینکه آغاز به خوندن کنی این آهنگ نجاتم بده از گوگوش رو گوش کن.


امروز رفته بودم که تاریخ دوره بعدی نقاشی رو بپرسم و سری هم به دوستم که داره میره ایران بزنم. آخه باید نام کتابی که بهم خوندنش از جانب دوست نیکم آقای دکتر«؟» پیشنهاد شده (در جستجوی زمان از دست رفته) نویسنده اش «مارسل پروست, marseel proust» است، رو میدادم که برام از ایران بخره و بیاره.


Resize of Barg haye Paiizi.jpg


خلاصه خوب ما خانمها وقتی در کنار یکدیگر هستیم سخن از همه جا بینمون پیش میاد. حرف از کتاب خوندن شد. خانمی در آنجا بودند و میگفتند که در ایران جوانانی که کتاب میخونند کمتر از ۲۰٪ هستند!!! و رو به من میگفتند که تو نرفتی نمیدونی ایران چه خبره همه دور و برشون رو از موادمخدر و خرید لباس و کفش و … پر کردند و کسی به کتاب خوندن علاقه و توجهی نداره و من کفرم در اومد و یه دفه گفتم خانم جان حرفا میزنید ها، بیشتر قشر جوانانمون کتاب خونند و دانشگاه ها پر از همین جوانان ایرانی است. دوباره اون یکی شروع کرد که ببین شهلا جان تو سال هاست اونجا(ایران) نرفتی و نمیدونی چه خبره بیا از من بپرس، منم گفتم خانم من درسته اونجا نرفتم ولی در تمام مدت روز با بچه های ایران که اکثرشون یا مهندس یا متخصص یا پزشک دارند میشند، هستم. ((تازه همون دانشگاه نرفته هاشون هم اینقدر آگاه هستند و کتاب خوندند که آدم جلوشون کم میاره)) و نوشته هاشون رو میخونم باهاشون وارد بحث میشم و اینقدر زیبا سخن میگن که من از داشتن چنین دوستان جوان و روشن و نیکی در میهنم کِیف میکنم … و به هیچ وجه این حرفتون را رو قبول ندارم که این حرفهای شما شامل حد بالای جوانان است و… که یکیشون وقتی برخورد من رو دید گفت تو نباید تعصب به خرج بدی در مورد جوانان ایرانی!!!! چون به خدا همینجور هستند که ما میگیم.


آخه حرف اینها رو با شما گلهایی که در اینجا شناختم مقایسه می کردم، درسته شاید اعتیادِ ویرانگر همه جا باشه حتا تو دانشجو ها ولی از اینکه در مورد افتخارات ملی ما که شما جوانان برومند ایران زمین هستید اینجور بشنوم،… نه نمیتونم قبول کنم. خوب اعتیاد در همه جای دنیا است بخصوص در میان جوانان، حالا در هر جای دنیا که باشند. من نمیگم این کار نرمال است و باشه جوونها همه برید و معتاد بشید ها، نه من میگم این حرف برایم خیلی گرون تموم شد که همه را با هم(تر و خشک)رو توی آتش نا آگاهی خود بسوزونیم. نمیخام بگم من بانویی هستم که با اینترنت آشنایم و از اونها در این موارد خیلی بیشترمیدونم و … کلاس برای خودم بگزارم ها نه، ولی خوب هستم دیگه، نیستم؟! مگه من با شما ها در این دنیای مجازی آشنا نشدم؟ مگه از اخبار ایران با خبر نیستم؟ مگه برای اولین گزارشات روز ایران قلبم نمیریزه پائین؟


خواهش میکنم در این مورد من رو راهنمایی کنید. آیا من اشتباه می کنم؟ تعصب خشک روی جوانان میهنم دارم؟ چون از ایران دورم از مشکلات اجتماعی اونجا نا آگاهم و نمیتونم لمسش کنم؟


Bild haye shahla 053.jpg


پسر گلم سپنتا نوشته که:


در دوران دبيرستان حكايتي از مولانا رو خونديم كه در اون نوشته بود روزي مولانا با مريدانش راه ميرفت و سخن ميگفت كه يكي از مريدانش بهش گفت : اي شيخ فلاني را ديده ام كه روي اب راه ميرود ، مولانا گفت وزغ هم ميتواند اين كار را انجام بدهد ، يكي ديگر از مريدانش گفت : فلاني توي هوا پرواز ميكند ، مولانا گفت مگس هم ميتواند اين كار را انجام بدهد، مريدانش پرسيدند پس انجام چه كاري مهم و سخت و معجزه است ؟1 مولانا گفت : اينكه با انسانها نفس بكشيد و بخوريد و بياشاميد و معامله كنيد و پايدار و راست و انسان بمانيد و از انديشه حق غافل نشويد.


derakhte ziba70.JPG


«درخت جلوی در خونمون »


خیلی دوستت دارم هم میهن گلم …در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی


تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

چرخهای من و …

درود بر تو :


امشب میخاستم از تمام دوستان نیکم برای اینهمه محبتشون در جشن ۲ سالگی «الههء مهر» شرکت کردند، سپاسگذاری کنم. از چند روز پیش خیلی ها تو بلاگ و یا ایمیل و در چت برایم نوشتند که چرا به روز نمیکنی؟! راستش رو بخاهی خیلی دلم میخاست پس از سالگرد بلاگم «مانند همیشه ۳ روز یکبار به روز مینویسم» باز هم بنویسم ولی به جورایی نشد که بشه… زیرا هم مهمون داشتیم و هم مهمونی رفتیم، آخه مسافری نازنین از ایران داشتیم. (خاله گلم که تمام زحمات من به دوششون است.)


و دلیل دیگر اینکه من خیلی در زندگیم به دلیل سرگیجه شدیدی که دارم بسیار زیاد گیج میزنم. تو کارهام و حرف زدنام و برداشتهام و …خلاصه این سرگیجه بد جوری باعث عذاب من شده.


حالا گذشته از این حرفها میخاستم ازت بخواهم که برام دعا کنی، طی صحبتهایی که با دوست نیکی داشتم، این حرفها رو بهش گفتم:


امروز زنگ زدم از دکتر چشمم با نا اميدي وقت برای تاریخ زودی بگيرم. آخه اونجا زود تر از 2-3 ماه وقت نميدن ولی پس از اینکه من پرسیدم میتونم یک وقت سریع داشته باشم؟ منشيه پرسید، فردا خوبه؟ من شاخ در آوردم و فوری گفتم باشه حتمن میام.
حالا فردا ميرم پيش دکتر چشمم ببينم چي ميگه شايد بهم بگه ديگه نبايد جلو مونيتور بشينم، (که رسمن روز مرگ منه اونروز)


خلاصه شايد من يک پستِ ديگر بنويسم!(خدا نکنه)
شايد هم دکترم بگه اصلن نه با مونيتور کاري نداره(آخه مونیتورم رو مخصوص برای اینکه ضرر کمتر برای چشمانم داشته باشه فلات خریدم) و خيالم رو راحت کنه!
شايد هم بگه چند ساعت در روز اجازه دارم!
هنوز هيچي معلوم نيست!


بله زندگی پیچ و خمهای بسیاری داره که بنده بدون گواهینامه پایه یک تا به حال از همش گذشتم.



Resize of Resize of Resize of Neues Bild1.JPGراستی این چرخ خوشگل برقی مال من است.


تا وقتی من بتونم رو دنده سبک پایش میزنم و هرآنگاه که خسته می شوم خودش اتوماتیک می چرخد و من باید در روز با هاش تمرین کنم تا عضلات پاهایم تنبل تر نشوند…دی…


ولی کو حرکت؟


بیچاره رو خیلی کم تحویلش میگرم در صورتی که باید بیشتر از این حرفها باهاش تمرین کنم.





Resize of Resize of IM00024201.jpgو این یکی هم مال بیرن


رفتنم است.


(بهش میگم BMW من) خیلی


باهاش راحتم و کلی با هم



بیرون رفتیم و خاطره داریم.



خلاصه از همهء این حرفها گذشته، اگر شهلا کمتر میاد برات پیام بنویسه ببخشش، که بد جوری گرفتار این چشمان سیاه خوشگلش شده. خیلی برای آدم درده از چیزی که یک عمر باعث افتخار و غرورش بوده زجر بکشه…


راستی، گزارش دکتر رو حتمن برایت می نویسم نازنینم.


امروز صبح رفتم مطب دکتر چشم و پس از کلی بازدید فنی و معاینه و بالا و پائین کردن چشمانم، گفت چشم چپت هنوز همون ۲۵٪ دید رو داره و چشم راستت بهتر از اونه، ولی خوب جبران دیدت رو می کنه. از همه مهم تر اینه که وقتی ازش در مورد نشستن جلوی مونیتور پرسیدم، او گفت:


بد دیدنت به نشستن جلوی مونیتور هیچ ربطی نداره


انگار خدا دنیا رو بهم داد. آخه من بدجوری آلودتون شدم و نمیتونم بدون شما دوستان گلم زندگیم رو در این غربت و با سر کردن روز به شب با مشکلات این بیماری کوفتی، سپری کنم. همینجا خیلی از هم دردانم رو دیدم که حالشون خیلی بد تر از من است و خیلی ها رو هم دیدم که ام اس ندارند و ما در وحله اول فکر میکنیم که در تندرستی کامل به سر می برند ولی حالشون از مایی که ام اس داریم صد پله بد تره… آخه مگه تو این دنیا تنها من و دوستان هم دردم بیماریم؟! در میون همین بلاگر ها «که نیازی به بردن نامشون نمی بینم» دیدم کسانی رو که از راحت ترین نعمت خداوندی که سخن گفتن، دیدن، حرکت دستها و … است محرومند. پس بیا تا از داده های خداوند یکتا سپاسگذار باشیم.


از تو دوست گلم که اومدی و نگرانم شدی و حالم رو پرسیدی، ۱- شرمنده و ۲- سپاسگذارم.



((این چرخ من هم سه چرخه است نه دوچرخه اون یکی هم که اصلن چرخ نداره ))


در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی…. تا درودی هر چه زود تر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو:


آره انگار دیروز بود، تازه با دهکده اینترنت آشنا شده بودم و می رفتم به سایت های گوناگون و همچنین سایت «بهترین وبلاگهای ایرانی» سر میزدم. که یک روز با یک عکس زیبا و در عین حال عجیب و سوال بر انگیز مواجه شدم. ۵ عکس که فقط چهره و سر در اون پیدابود، اونجا که عکس از یک پسر خوش تیپ بود. (که در نگاه اول به نظر سه نفر می آمدند، بود).


خلاصه روش کلیک کردم و پس از خوندن آدرس و … فهمیدم به به، آقا مانند من غربتی هستند و ساکن بلاد کفار، برایش پیام نوشتم و رفتم به میل آدرسش و میل نوشتم و بیشتر با یکدیگر آشنا شدیم. حتمن میخایی بدونی اون پسر گل و خوش تیپ کی بود؟!


بله ایشون دوست گرامی من «سعید حاتمی» هستند که خیلی دوستشون می دارم و برایم بسیار وجود پر گهر و با ارزشی هستند.


gole bahari2.jpg



harts.gifبنده تا روزی که در این مکان بنویسم و تا همیشه از ایشون برای محبتهای بسیاری که به من داشتند،


از صمیم قلب سپاسگذارم.



بله سعید جون تو یکی از گلهایی هستی که کم یابی نازنینم.


آخه نیمدونید که من چقدر وقت و بی وقت مزاحم این بنده خدا شدم، ولی این گل نایاب (( سعید حاتمی ))خم به ابرو نیاورد و راهنما و بلد راه من شد.



میدونی نمیخام بگم مانند برادرم دوستش دارم، چون هر انسان نیکی که دوستش داری برای تو بویژه در مقام یک دوست ارزش بخصوص خود را دارد و من سعید را به عنوان یک انسان نیک برایش ارج و مقام دارم. آخر تو از یک دوست یا یک هم میهن چه توقعی داری جز اینکه با تو در شادی و غمت شریک باشد؟! و من برای این انسان والا آرزوی تندرستی و پیروزی در تمام مراحل زندگی را دارم.


sasasasasasasasasasasasa


در اینجا با خیلی ها آشنا شدم، میتونم بگم به اعضای خانواده بلاگرها پیوستم و در این آشنایی خیلی از موارد زندگی را آموختم و شور بختانه خیلی هم دلم از دست برخی دوستان شکست که همین شکست باعث بدست آوردن تجربه در دنیای مجازی و حقیقی برایم شد.


با خیلی از دوستان در دنیای حقیقی آشنا شدم و دیدم که حقیقت وجودی هر کدام از ما خارج از دنیای مجازی و اینترنت تا چه حدی است و به قول معروف چند مرده حلاجیم. تا کجا میتونیم روی حرفها و ادعاهامون پای بر جا باشیم، کدامیک از ما انسانها در جامعه نیروی مثبت تولید می کنیم و برای دیگر هم نوعانمون مفید هستیم.


اخبار خوب و بد رو دیدم و خوندم و ناراحت و خوشحال شدم. تا جایی که در توانم بود از این راه دور انرژی مثبت از خود برای هم میهنانم و دیگران رها کردم. تا چه حد برای دیگران انسان نیکی بودم؟ در چه حالاتی بریدم و دیگه نتونستم ادامه بدم؟ در برابر نارفیقی ها دوامم چقدر بوده؟ در برابر به ظاهر دوستیها چقدر تونستم پایدار باشم؟ و …


تمام حد و حدود را تجربه کردم ولی نبریدم، نگسستم. اما با امید به آینده ای روشن برای خود و تمام هم میهنانم همیشه زنده ام و برای دیدن تک تک دوستانِ به قول خودم «هم بلاگری» لحظه شماری می کنم.


و اینک ۲ سال از ورود من در این دنیای مجازی می گذرد. با آرزوی پایندگی میهنم ایران و شادکامی تمام فرزندانش زنده ام.


هم میهن و هم کیش و هموند،


در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی…. تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

پائیز زیباست

درود بر تو:


پائیز خیلی زیباست، وقتی میرم بیرون و این همه رنگهای قشنگ رو میبینم از خودم بیخود میشم.


امروز با دخترم و دوستش رفته بودیم مرکز خرید «جات خالی دلت نخاد» کلی گشتیم و بچه ها برای خرید چیزی رفتند فروشگاه دیگری و من رفتم به عطر فروشی تا یک عطر که به آب و هوای پائیز و هوای سرد میخوره و جدیدم هست ببویم و بپسندم و خودم رو خجالت بدم. خلاصه وسط کار امتحان این عطر و اون عطر، متوجه شدم که باید برم دستشویی و خیلی موضوع جدیه…(آخه دو تا لیوان بزرگ که جیره هر روزم برای صبحانه است) کافه نوشیده بودم و رفتم و…


از توالت آمدم بیرون که دخترم زنگ زد که مامان کجایی؟ من هم گفتم کجایم و زود دستم رو خشک کردم و رفتم بیرون از دستشویی. خلاصه قرار شد یک روز دیگر برای خریدبیاییم. بچه ها حوس ناهار کردند و من هم گفتم اول بریم بانک و پس از اون یه جایی رو که خودتون دوست دارید، انتخاب کنید و میریم. جونم برات بگه رفتیم به سوی پاساژی که دستگاه اتومات برای گرفتن پول در آنجا است. لازمه بگم که من همیشه صندلی چرخدارم رو با خودم میبرم بیرون تا هر گاه خسته شدم بر رویش بشینم و همراهم من رو به جلو هدایت کنه ولی وقتی ه خودم هدایت کننده هستم، همیشه کیفم یا خریدم رو روی صندلی میگذارم و خودم با کمک اون صندلی راه میرم«تنهایی»…دی…


jangale ziba.jpg


رفتیم و به مرکز مورد نظر رسیدیم، همچین که به جلوی دستگاه رسیدیم و دولا شدم تا کیفم رو بر دارم، یه دفه با ترس گفتم کیفم کوووو؟ نیست!!! که دخترم طفلکی و دوستش دنبال اون به سمت فروشگاه دوگلاس دویدند تا ببینند با کیف من چی شده. خلاصه من مثل دیونه ها انگار زمان برام ایستاده بود و نه فکری می کردم ونه هیچی اصلن هیچی به ذهنم نمیرسید. صندلی رو کنار سالن پاساژ پارک کردم و روش نشستم پس از چند دقیقه تازه به خودم اومدم که ای بابا چی بلایی به سرت اومده شهلا؟! کیف پولم، تمام کارتهام، پاسپورت خودم و طراوت، موبایلم، اصلن خود کیفم چون مارک داره … وای خدای من چه بلایی به سرم اومد ها!!!


دیگه بلند شدم و چرخ رو گرفتم دستم و زدم بیرون از پاساژ تا برم و ببینم چی سرم اومده. اول رفتم توالت و دیدم نه کیف نیست، تا اومدم برم دفتر کارمندان فروشگاه موبایلم که تو جیبم بود زنگ زد(خدایا سپاس موبایلم پیش خودمه) باز طراوت بود:


مامان کجایی؟


من دارم میرم دفتر فروشگاه.


پیداش کردم بیا پائین.


نگو یکی از هم کاران خواهرم(که همونجا کار می کنه) ما رو هم خوب میشناسه کیف من رو دیده بود و بر داشته بود.


خلاصه این بیرون رفتن پائیزی داشت برای منه حواس جمع دردسر می شد. حالا هی بگو برو بیرون و اینقدر پای کومی نشین و … همینه دیگه، خراب کاری می کنم اونم از نوع اساسی.(چشمک)


به دوست گلی قول داده بودم از یکی از روزهای زندگیم، برایش بنویسم. خوب دیدی که من روزهام رو چه جوری به شب میرسونم؟!…دی ی ی ی…


در پناه یزدان تندرست شاد و پیروز زیوی…. تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


helovin.jpg


میدونی این شبها در اینجا مانند شب چهارشبه سوری خودمون است. آره در هالوین هم ترقه بازی می کنند و هم پس از غروب بچه های کوچیک با لباس مبدل و آرایش های ترسناک میان در خونه همسایه ها و زنگ میزنند و میگن یه چیز شیرین یا ترش بدید «Süsses oder saures» خلاصه آدم همش یاد میهنش میوفته، یاد اون وقتی که جوونهای ما از دختر گرفته تا پسر، بچه تا نوجوان، چادر میندازند رو سرشون و میرن کاسه میزنند و آتش بازی می کنند و…


*******


دیروز هم یک خانم ایرانی به نام «مینو بیات» با آقای «یوشکا فیشر» در شهر *رم*ازدواج کردند. البته این آقا برای پنجمین بار ازدواج کردند.


به قول آلمانی ها:


.So weit, so gut


یئنی(تا به حال بسیارخوب)



امروز یکی از دوستان گلم به نام الیاس برای من نوشت که:


((دیگران را نمی توانم مجبور به دوست داشتن خود کنم، ولی می توانم محبوب قلب ها باشم.))


بله الیاس جان من هم همین رو میگم. درست میگی که حرفهای من مانند حرفهای خودت میمانند چون حرفهای تو و شاید بسیاری از دیگر دوستان مانند من و تو باشد. چون از اون کسی که (یکنفر آدم نویی) سردی و بی مهری ببینم، با تمام توجه به غصه های نا گفته ام بر این فکر هستم که فراموشش کنم. آخه من(من نویی) نمیتونم به کسی بگم مجبوری من رو دوست داشته باشی چون من تو را دوستت دارم. ولی میتونم برای بچه های بی سرپرست دست نوازشی باشم. میتونم خنده ای را بر لبانشان بیارم، حتا برای لحظه ای کوتاه آخه میدونی یک لبخند هر چند کوتاه اون بچه برای من دنیا دنیا ارزشش بیشتر از سپاسگذاری های اجباری یک به ظاهر دوست است که از نظر اخلاقی وظیفه خودش میدونه که در برابر محبت من سپاسگذاری اجباری بکنه و بدون کوچکترین خبر بزنه به چاک و …


پی نوشت:


از خدای خودم میخاهم که همیشه راه درست را در انتخاب یک دوست به من نمایان کند.


در پناه یزدان تندرست ، شاد و پیروز زیوی…تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »