درود بر تو :
سه سال پیش به مسافرت درمانی » به نام کـــوور» که از طرف دکتر اعصابم تجویز شد رفتم. «و باز هم رفتنی شدم»
نمیدونم یادته یا نه!؟ خوب اگر دوست قدیم م باشی «یعنی سه سال پیش»حتمن یادت است…
امسال نیز«30 سپتامبر، همین 4 شنبه» پس از دوز بالای کورتیزون یاز این رفتن مشمولم شد . البته خوبیی که داره این دور شدن از افکار جورواجور و منفی دیوانه وارم است. بله تو لابد فکر میکنی من هنوزاز روحیه بسیار قوی برخوردارم، ولی نه دیگه اون روحیه قدیمی در من نیست وانواع و اقسام فکرها و افعال های گوناگون «بَــد» از سرم و روزمره زندگیم… هستند که در انتها آسمان چشمانم ابری میشود . گریه های بسیار باعث بد شدن دید چشمانم می شود و احوالاتم را مانند امروزه می کند.
میدونی بیماری ام اس مانند موریانه ایست که درون چوب را میخورد در صورتی که آن چوب ظاهر زیبایش را هنوز دارد، اما این بد مصب روح و جسم ما را از بین می برد و در ظاهر از این درون خرابمان چیزی مشخص نیست.
امسال روز تولدم در منزل نزد فرزندان و خانواده ام نیستم
تا درودی دگر بدرود