Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for مِی 2008

درود بر تو :


«کریس دی برگ»Chris de Burgh and The Arian Band


 از دوستم به نام ؛وحید


 Resize%20of%20cdb008.jpg



 


 


 


و حالا آمده به ایران و آهنگ زیبایی که با تدوین «کریس دی برگ»انجام شده را خواندن، باید بشنوی و ببینی چقدر زیبا و جاودان می نماید.


 



 


خواننده ای که در زمان< تینی جری> عاشق آهنگهایش بودم، حالا با گروه آریان که بسیار دوستشان دارم هم خوانی کردند و آهنگشون بسیار زیبا شده.


البته این آلبوم جدید گروه آریان «با تو   بی تو» نیز بسیار زیباست.


یادش به خیر چند سال پیش که آلمان آمده بودند به همراه طراوت به کنسرتشون رفتیم، یادته که!؟


و حالا با این آلبوم جدیدشون باز هم من را به خودشون علاقمندتر کردند. میدونی که این دختر ها و پسر ان آریایی در برابر چه مشکلاتی ایستادند، تا حالا دختر و پسر های دیگری بتوانند با هم اجرا داشته باشند.


 همیشه  تویی که تو لحظه هام خیلی کمی… من اگه جای تو بودم… آهنگی دگر از این آلبوم بسیار هنرمندانه است.


امیدوارم همیشه بچه های ایران زمین در انجام کارهاشون پیروز باشند.


تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

 درود بر تو :




 


















1x 8 + 1 = 9
12 x 8 + 2 = 98
123 x 8 + 3 = 987
1234 x 8 + 4 = 9876
12345 x 8 + 5 = 98765
123456 x 8 + 6 = 987654
1234567 x 8 + 7 = 9876543
12345678 x 8 + 8 = 98765432
123456789 x 8 + 9 = 987654321

1x 9 + 2 = 11
12 x 9 + 3 = 111
123 x 9 + 4 = 1111
1234 x 9 + 5 = 11111
12345 x 9 + 6 = 111111
123456 x 9 + 7 = 1111111
1234567 x 9 + 8 = 11111111
12345678 x 9 + 9 = 111111111
123456789 x 9 +10= 1111111111

 

9x 9 + 7 = 88
98 x 9 + 6 = 888
987 x 9 + 5 = 8888
9876 x 9 + 4 = 88888
98765 x 9 + 3 = 888888
987654 x 9 + 2 = 8888888
9876543 x 9 + 1 = 88888888
98765432 x 9 + 0 = 888888888

شگفت انگیز بود ، نه ؟

 

حالا تقارن را ببینید :

1x 1 = 1
11x 11 = 121

111 x 111 = 12321
1111 x 1111 = 1234321
11111 x 11111 = 123454321
111111 x 111111 = 12345654321
1111111 x 1111111 = 1234567654321
11111111 x 11111111 = 123456787654321
111111111 x 111111111= 12345678987654321
 
حالا توجه کنید :

اگر حروف الفبای انگلیسی را :

A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z

بترتیب بصورت زیر در نظر بگیریم :

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26

کلمه ی : H-A-R-D-W-O- R-K

معادل خواهد بود با : 8+1+18+4+23+ 15+18+11 = 98%

 

کلمه ی : K-N-O-W-L-E- D-G-E

معادل خواهد بود با : 11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5 = 96%

 

اما کلمه ی : A-T-T-I-T-U- D-E

معادل خواهد بود با : 1+20+20+9+20+ 21+4+5 = 100%

 

حالا توجه کنید به : L-O-V-E-O-F- G-O-D

که مساوی می شود با : 12+15+22+5+15+ 6+7+15+4 = 101%


متن جالبی بود، نه؟ حالا شماره تلفنت را به یک نام تبدیل کن.


پست بعدی راجب یک بازی بهتری برایت میگم.


تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


این فیلم بسیار آموزنده است.


دید باز و روشن آدمها به زندگی را نشان میدهد.



 


امروز زندگی من آغار میشود.


همه خوبیها سریع به سوی من می آیند


من از زندگی ام سپاسگذارم


من تمام زیبایی ها را اطراف خودم میبینم


من هر روز برای تفریح و بازی وقت میگذارم


من کاملن هوشیارم و پر از انرژی


من به موارد خوب و زیبای زندگیم دقت میکنم


و من سپاسگذارم برای همه این داده های خدایی


من پر از شادکامی از همه چیز هستم


من زندگیی که پر از خوشحالیست احساس میکنم


من آزادم که خودم باشم


من ممنونم که تنها، خودم باشم


ـــ


پس بیائیم زندگی را راحت ببینیم و سخت نگیریم، که به خود بد مکنیم.


در مورد تکیه به قدر ت خود خدا، «نه بندگانش که واسطه اند» بیشتر فکر کنیم.


رسیدن به آرزوهایمان را از خود، خودش بخواهیم


خداوند خیلی بخشنده و مهربان است.


این هم فیلمی در همین مورد به زبان دویچ «آلمانی» برای دوستانی که میفهمندش.


با سپاس از دوستِ هم درد گلم ((مونای ملوس))


که این لینک را به من معرفی کرد.


ما باید دقیقن همینگونه بیندیشیم،  تا از بیماریها رها شویم.


درپناه محبتهای الهی تندرست، شاد و پیروز زیوی… بدرود.

Read Full Post »

 درود بر تو :


بیشتر دوستان و آشنایانم به میهن رفتند و برخی دیگر قرار است تا یکی دو ماه آینده بروند و من هنوز اینجایم و منتظر رسیدن روز تندرستی و آمدن به میهن…


 در نتیجه ما هم بیرون میرویم و… ماه پیش با نوشین جون رفته بودیم بیرون و لب «Asse» دریاچه ای که در شهرمان است، تا از آفتاب و هوای بهاری خوشی که در آنجا  بود استفاده ببریم.


 Resize%20of%208.5.08ba%20bache%20ha%20117.jpg                  Resize%20of%208.5.08ba%20bache%20ha%20158.jpg      


اینجا با خاله نوشین بودیم، عکس بغلی نیز روزی دگر با دختر عمه ام نوشین جون


و خواهرم نازیلا و دخترش لئونورا کاپوچینویی سفارش دادیم و در حال تقدیم کف شیری که روی کاپوچینوی خاله شهلا بود به همراه کمی کیک بر روی آن به خانم بزرگ»لئونورا» جونم( که پدرم بهش خانم بزرگ میگن) خلاصه دوست نازنینم جایت خالی خیلی خوش گذشت.


 


Resize%20of%20Resize%20of%208.5.08ba%20bache%20ha%201160.jpg


 و روزی دیگر نیز این آقایون هم بر روی قایقشون نشسته بودند و به نواختن گیتار و دیگری که ایستاده به خواندن آواز مشغول بودند« آهنگهای آلمانی » که کمتر کسی از آنها خوشش میاید و نفر سوم هم مشغول هدایت قایق بود!! من هم با دیدن این تصویر گفتم عکسی برداریم تا برای شما در بلاگم بگذارم. 


Resize%20of%208.5.08ba%20bache%20ha%20122.jpg


ساعت بعد رفتیم اینجا که دریاچه را بهتر ببینیم و کافه و کیکی بزنیم تو رگ « Caffe Time»چون عصر ها من هر جایی باشم، همیشه باید کافی یا کاپوچینو بنوشم.


این هم کمی از روز مره گی های ما در غربت. 


____ 


اینجا هم به رامتین تعلق دارد. ببینید موارد و اطلاعات خوبی در آن است.


در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی… بدرود.

Read Full Post »

 درود بر تو :


نامه یا ایمیلی از یکی از دوستانم دریافت کردم بدین شرح : 













هنوز نگران است!
 


روزي زني نزد شيوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بي تفاوت شده است و او مي ترسد که نکند مرد زندگي اش دلش را به کس ديگري سپرده باشد.
شيوانا از زن پرسيد:» آيا مرد نگران سلامتي او و بچه هايش هست و برايشان غذا و مسکن و امکانات رفاهي را فراهم مي کند؟! » زن پاسخ داد: «آري در رفع نيازهاي ما سنگ تمام مي گذارد و از هيچ چيز کوتاهي نمي کند!» شيوانا تبسمي کرد و گفت:»پس نگران نباش و با خيال راحت به زندگي خود ادامه بده!»
دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شيوانا آمد و گفت:» به مرد زندگي اش مشکوک شده است. او بعضي شبها به منزل نمي آيد و با ارباب جديدش که زني پولدار و بيوه است صميمي شده است. زن به شيوانا گفت که مي ترسد مردش را از دست بدهد. شيوانا از زن خواست تا بي خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد. روز بعد زن نزد شيوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتي خسته از سر کار آمده و کسي را در منزل نديده هراسان و مضطرب همه جا را زير پا گذاشته تا زن و بچه اش را پيدا کند و ديشب کلي همه را دعوا کرده که چرا بي خبر منزل را ترک کرده اند.
شيوانا تبسمي کرد و گفت:» نگران مباش! مرد تو مال توست. آزارش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامي که نگران شماست، به شما تعلق دارد.» شش ماه بعد زن گريان نزد شيوانا آمد و گفت:» اي کاش پيش شما نمي آمدم و همان روز جلوي شوهرم را مي گرفتم. او يک هفته پيش به خانه ارباب جديدش يعني همان زن پولدار و بيوه رفته و ديگر نزد ما نيامده و اين نشانه آن است که او ديگر زن و زندگي را ترک کرده است و قصد زندگي با زن پولدار را دارد.» زن به شدت مي گريست و از بي وفايي شوهرش زمين و زمان را دشنام مي داد. شيوانا دستي به صورتش کشيد و خطاب به زن گفت:» هر چه زودتر مردان فاميل را صدا بـزن و بي مقدمه به منزل ارباب پولدار برويد. حتماً بلايي سر شوهرت آمده است!» زن هراسناک مردان فاميل را خبر کرد و همگي به اتفاق شيوانا به در منزل ارباب پولدار رفتند. ابتدا زن پولدار از شوهر زن اظهار بي اطلاعي کرد. اما وقتي سماجت شيوانا در وارسي منزل را ديد تسليم شد.
سرانجام شوهر زن را درون چاهي در داخل باغ ارباب پيدا کردند. او را در حالي که بسيار ضعيف و درمانده شده بود از چاه بيرون کشيدند. مرد به محض اينکه از چاه بيرون آمد به مردان اطراف گفت که سريعاً به همسر و فرزندانش خبر سلامتي او را بدهند که نگران نباشند. شيوانا لبخندي زد و گفت:» اين مرد هنوز نگران است. پس هنوز قابل اعتماد است و بايد حرفش را باور کرد.»
بعداً مشخص شد که زن بيوه ارباب هر چه تلاش کرده بود تا مرد را فريب دهد موفق نشده بود و به خاطر وفاداري مرد او را درون چاه زنداني کرده بود. يک سال بعد زن هديه اي براي شيوانا آورد. شيوانا پرسيد:» شوهرت چطور است؟! «
زن با تبسم گفت:» هنوز نگران من و فرزندانم است. بنابراين ديگر نگران از دست دادنش
نيستم! به همين سادگي!»


نشانه عشق
 


پسري جوان که يکي از مريدان شيفته شيوانا بود، چندين سال نزد استاد درس معرفت و عشق مي آموخت. شيوانا نام او را «ابر نيمه تمام» گذاشته بود و به احترام استاد بقيه شاگردان نيز او را به همين اسم صدا مي زدند. روزي پسر نزد شيوانا آمد و گفت دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمي داند چگونه عشقش را ابراز کند!؟ شيوانا از «ابر نيمه تمام» پرسيد:» چطور فهميدي که عاشق شده اي؟!»
پسر گفت:» هرجا مي روم به ياد او هستم. وقتي مي بينمش نفسم مي گيرد و ضربان قلبم تند مي شود. در مجموع احساس خوبي نسبت به او دارم و بر اين باورم که مي توانم بقيه عمرم را در کنار او زندگي کنم!»
شيوانا گفت:» اما پدر او آشپز مدرسه است و دخترک نيز مجبور است به پدرش در کار آشپزي کمک کند. آيا تصور مي کني مي تواني با کسي ازدواج کني که براي بقيـه همکلاسي هايت غذا مي پزد و ظرف هاي غذاي آنها را تميز مي کند.»
«ابرنيمه تمام» کمي در خود فرو رفت و بعد گفت:» به اين موضوع فکر نکرده بودم. خوب اين نقطه ضعف مهمي است که بايد در نظر مي گرفتم.»
شيوانا تبسمي کرد و گفت:» پس بدان که عشق و احساس تو به اين دختر هوسي زودگذر و التهابي گذرا بيش نيست و بي جهت خودت و او را بي حيثيت مکن!»
دو هفته بعد «ابر نيمه تمام» نزد شيوانا آمد و گفت که نمي تواند فکر دختر آشپز را از سر بيرون کند. هر جا مي رود او را مي بيند و به هر چه فکر مي کند اول و آخر فکرش به او ختم مي شود.» شيوانا تبسمي کرد و گفت:» اما دخترک نصف صورتش زخم دارد و دستانش به خاطر کار، ضخيم و کلفت شده است. به راستي بد نيست که همسر تو فردي چنين زشت و خشن باشد. آيا به زيبايي نه چندان زياد او فکر کرده اي! شايد علت اين که تا الان ترديد کرده اي و قدم پيش نگذاشته اي همين کم بودن زيبايي او باشد؟!» پسر کمي در خود فرو رفت و گفت:» حق با شماست استاد! اين دخترک کمي هم پير است و چند سال ديگر  شکسته مي شود. آن وقت من بايد با يک مادربزرگ تا آخر عمر سر کنم!»
شيوانا تبسمي کرد و گفت:» پس بدان که عشق و احساس تو به اين دختر هوسي زودگذر است و التهابي گذرا بيش نيست پس بي جهت خودت و او را بي حيثيت مکن!»
پسرک راهش را کشيد و رفت. يکي از شاگردان خطاب به شيوانا گفت که چرا بين عشق دو جوان شک و ترديد مي اندازيد و مانع از جفت شدن آنها مي شويد. شيوانا تبسمي کرد و پاسخ داد:» هوس لازمه جفت شدن دو نفر نيست. عشق لازم است و «ابر نيمه تمام» هنوز چيزهاي ديگر را بيشتر از دختر آشپز دوست دارد.»
يک ماه بعد خبر رسيد که «ابر نيمه تمام» بي اعتنا به شيوانا و اندرزهاي او درس و مشق را رها کرده است و نزد دختر آشپز رفته و او را به همسري خود انتخاب کرده است و چون شغلي نداشته است در کنار پدر همسر خود به عنوان کمک آشپز استخدام شده است.
يکي از شاگردان نزد شيوانا آمد و در مقابل جمع به بدگويي «ابر نيمه تمام» پرداخت و گفت: » اين پسر حرمت استاد و مدرسه را زير پا گذاشته است و به جاي آموختن عشق و معرفت در حضور شما به سراغ آشپزي رفته است. جا دارد او را به خاطر اين بي حرمتي به مرام عشق و معرفت از مدرسه بيرون کنيد؟!»
شيوانا تبسمي کرد و گفت:»ديگر کسي حق ندارد به کمک آشپز جديد مدرسه «ابر نيمه تمام» بگويد. از اين پس نام او «تمام آسمان» است. اگر من از اين به بعد در مدرسه نبودم سوالات خود در مورد عشق و معرفت را از «تمام آسمان» بپرسيد. همه اين درس و معرفت براي اين است که به مرحله و درک «تمام آسمان » برسيد. او اکنون معناي عملي و واقعي عشق را در رفتار و کردار خود نشان داده است.»


حمل تحمل
 


شيوانا استاد معرفت بود.اما بسياري از مردم عادي، از راه هاي دور و نزديک نزد او مي آمدند تا براي مشکلاتشان راه حل ارايه دهد. روزي مردي نزد شيوانا آمد و گفت که از زندگي زناشويي اش راضي نيست و فقط به خاطر مشکلات بعدي جرات و توان جدايي از همسرش را ندارد. مرد از شيوانا پرسيد که آيا اين تحمل اجباري رابطه زناشويي او و همسرش درست است و يا اين که او مي تواند راه حل ديگري براي خلاصي از اين درد جانکاه پيدا کند؟!
در دست مرد قفسي بود که داخل آن دو پرنده کوچک نگهداري مي شدند. شيوانا دست دراز کرد و در قفس را باز کرد و هر دو پرنده را از قفس بيرون آورد و به سمت آسمان پرتاب کرد. يکي از پرنده ها پر کشيد و مانند تيري که از چله کمان رها مي شود در فضا گم شد. اما پرنده دوم در چند قدمي روي زمين فرود آمد و با اشتياق فراوان دوباره به سمت قفس پر کشيد و به زور خودش را از در کوچک قفس داخل آن انداخت!  شيوانا لبخندي زد و هيچ نگفت. مرد درحالي که بابت از دست دادن پرنده اش آزرده شده بود با تلخي گفت:» پرنده اي که پريد و رفت ساکت ترين و زيباترين بود. در حالي که پرنده اي که برگشت بيشتر از همه آواز مي خواند و خودش را به در و ديوار قفس مي زد. هميشه فکر مي کردم اين که آواز غمگين مي خواند بيشتر طالب رفتن است. اما دل غافل که ساکت ترين پرنده مشتاق رفتن بود. اين ديگر چه حکايتي است نمي دانم!»
شيوانا لبخندي زد و گفت:» هر دو پرنده چيزي را تحمل مي کردند. آن که رفت دوري از آزادي را تحمل مي کرد و وقتش که رسيد به سمت چيزي پر کشيد که آرزويش را داشت! اما اين دومي که آواز مي خواند و از ميله هاي قفس شکوه داشت خود تحمل کردن را تحمل مي کرد و دوست داشت. او دوباره به قفس بازگشت تا مبادا احساس «تحمل کردن» را از دست بدهد!
مرد نگاهي به شيوانا انداخت و در حالي که به آسمان خيره شده بود گفت:» يعني مي گوييد من شبيه اين پرنده اي هستم که قفس را انتخاب کرد؟!»
شيوانا سري تکان داد و گفت:» تو از تحمل براي خود قفسي ساخته اي و در اين قفس شروع کرده اي به آواز و شعر اندوهگين خواندن و از ديگران هم مي خواهي در قفس بودن تو را تحسين و تاييد کنند. حال آنکه بيشتر از همه تو اسير قفس خودت هستي. تو حمال تحمل خود هستي. پرنده اي که بخواهد برود راهش را مي کشد و مي رود و ديگر حتي به قفس فکر نمي کند! تو همه اين سال ها قفس زندگي ات را مي پرستيدي و در عين حال بار سنگين تحمل را نيز حمل مي کردي. به همين سادگي!


ناز ناشناختني
 


شيوانا را به دهکده اي دور دست دعوت کردند تا براي آنها دعاي باران بخواند. همه مردم ده در صحرا جمع شدند و همراه شيوانا دست به دعا برداشتند تا آسمان بر ايشان رحم کند و باران رحمتش را بر زمين هاي تشنه سرازير نمايد . اما ساعت ها گذشت و باراني نيامد. کم کم جمعيت از شيوانا و دعاي او نااميد شدند و لب به شکايت گشودند. يکي از جوانان از لابلاي جمعيت با تمسخر گفت: » آهاي جناب استاد معرفت! تو به شاگردانت چه منتقل مي کني! وقتي نمي تواني از دعايت باران بسازي. حتماً از حرفهايت هم نتيجه اي حاصل نمي شود.»
عده زيادي از جوانان و پيران حاضر در جمع نيز به جوان شاکي پيوستند و شيوانا را به باد تمسخر گرفتند، اما استاد معرفت هيچ نگفت و در سکوت به تمام حرفها گوش فرا داد. سپس وقتي جمعيت خسته شدند و سکوت کردند به آرامي گفت: » آيا در اين دهکده فرد ديگري هم هست که به جمع ما نپيوسته باشد!؟»

همان جوان معترض گفت:» بله! پيرمرد مست و شرابخواره اي است که زن و فرزندش را در زلزله ده سال پيش از دست داده است و از آن روز دشمن کائنات شده و ناشناختني را قبول ندارد.»
شيوانا تبسمي کرد و گفت: » مرا نزد او ببريد! باران اين دهکده در دست اوست!»
جمعيت متعجب، پشت سر شيوانا به سمت خرابه اي که پيرمرد در آن مي زيست رفتند. در چند قدمي خرابه پيرمرد ژوليده اي را ديدند که روي زمين نشسته و با بغض به آسمان خيره شده است. شيوانا به نزد او شتافت و کنارش نشست و از او پرسيد:» آسمان منتظر است تا فقط درخواست تو به سوي او ارسال شود. چرا لب به دعا باز نمي کني!؟ «
پيرمرد لبخند تلخي زد و گفت:» همين آسمان روزي با خراب کردن اين خرابه بر سر زن و فرزندانم مرا به خاک سياه نشاند. تو چه مي گويي!؟ «
شيوانا دست به پشت پيرمرد زد و گفت:» قبول دارم که مردم دهکده در اين ده سال باتنها گذاشتن تو، خويش را مستحق قحطي و خشکسالي نموده اند، اما عزت تو در اين سرزمين نزد ناشناختني از همه، حتي از من شيوانا هم بيشتر است. به خاطر کودکان و زناني که از تشنگي و قحطي در عذابند، ناز کشيدن ناشناختني را قبول کن و درخواستي به سوي بارگاهش روانه ساز! «
پيرمرد با چشماني پر از اشک رو به آسمان کرد و خطاب به ناشناختنـي گفت: «فکر نکن هميشه منت تو را مي کشم! هنوز هم از تو گله مندم! اما از تو مي خواهم به خاطر زنان و کودکان گرسنه اين سرزمين ابرهايت را به سوي اين دهکده روانه کني! «
مي گويند هنوز کلام پيرمرد تمام نشده بود که در آسمان رعد و برقي ظاهر شد و قطرات باران باريدن گرفتند.
شيوانا زير بغل پيرمرد را گرفت و او را به زير سقفي برد و خطاب به جمعيت متعجب و حيران و شرم زده گفت: » دليل قحطي اين دهکده را فهميديد! در اين سال هاي باقيما
نده سعي کنيد قدر اين پيرمرد و بقيه آسيب ديدگان زمين لرزه را بدانيد. او برکت روستاي شماست. سعي کنيد تا مي توانيد او را زنده نگه داريد. «
سپس از کنار پيرمرد برخاست و به سوي جواني که در صحرا به او اعتراض
کرده بود رفت و در گوشش زمزمه کرد: » صحنه اي که ديدي اسمش معرفت است. من به شاگردانم اين را آموزش مي دهم! »


امیدوارم این داستانها پندی در بر داشته باشد.


تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

 درود بر تو :


 


از زبان عزیزی:


از دل هزاران شهيد عبور كرديم . در ايستگاههاي بهشت ،لختي درنگ كرديم و برايمان روايت كردند و گريستيم .به ماگفتند كه كربلا همچنان جاري است ، از عاشوراي 61 هجري تا امروز و فردا و……. .


 کایت نخل های سوخته سر خونین شهر -1 روزی که خرمشهر آزاد شد را یادته!؟


پس از این خرمشهر نامش به خونین شهر تغییر یافت.


لحظه ای که گوینده رادیو اعلام کرد :


شنوندگان عزیز، خرمشهر آزاد شد …


دیگه هیچکس حال خودش را نمیدونست، هنوز وقتی آن روز یا لحظه یادم میاد دگرگونی و خوشحالی همان زمان، تمام وجودم را در بر میگرد.


دیگه هر چه آدم بود که در کوچه و خیابان های شهر شادی و رقص و پای کوبی میکرد. شیرینی بود که از قنادی ها به بیرون می فرستادند و بین مردم تقسیم میکردند.


عجب روز پر افتخاری بود.


الان که یادم آمد،  اشک از چشمانم  یر گونه هایم سرازیر شد.


خداوندگارا سپاس از این همه محبتت که ما ایرانی ها را از شر دشمن رها کردی.


به نقل از روزنامه حیات


خرمشهر را خدا آزاد کرد، حماسه ای در تاریخ معاصر


 


 سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)  سالروز آزاد سازی خرمشهر(6)


 


 


 


اینان دلیران ایران زمین بودند.


که از جان خود برای حفظ آب و خاکشون گذشتند.


و حالا … !؟


 



تهران-حیات سالروز آزادسازی خرمشهر (5)

 سالروز آزاد سازی خرمشهر

 سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر  سالروز آزاد سازی خرمشهر




 


 


 


بر روان پاک از جان گذشتگان میهن درود .


و درود بر فَرَوَشی جاودانشان باد.


بدرود.

Read Full Post »

 درود بر تو :


من هم نمیدونستم! راجب این مکان تاریخی.


کشف چغازنبيل









نمايی از چغازنبيل

در سال ١٩٣٥ ميلادی هنگامی که شرکت نفت ايران و انگليس در حوالی رود دز به حفاری‌های نفتی مشغول بود، يکی از کارمندان نيوزيلندی شرکت به نام «براون» متوجه مجموعه‌ی عظيمی شبيه تپه شد که در مکانی مرتفع قرار گرفته بود. او از آن مجموعه که در زير خاک مدفون بود آجری کتيبه‌دار پيدا کرد. در همان زمان يک گروه باستان‌شناس در فاصله‌ی ٣٥ کيلومتری در شوش به کاوش‌های باستان‌شناسی مشغول بود. براون آن آجر را نزد گروه برد تا شايد از راز آن تپه پرده بگشايند. اين‌گونه بود که حفاری‌های نفتی، نام زيگورات چغازنبيل را در اذهان زنده کرد. بعدها کاوش‌های باستان‌شناسی بين سال‌های ١٩٥١ تا ١٩٦٢ ميلا‌دی توسط رومن گيرشمن (Roman Girshman) باستان‌شناس فرانسوی انجام شد که اطلاعات مفيدی را از دل خاک در مورد چغازنبيل بيرون کشيد.




معرفی زيگورات


در بين‌النهرين اعتقاد مردم بر اين بود که خدايان متعددی دنيا را کنترل و اداره می‌کنند و هر شهری را خدايی است که از آن محافظت می‌کند. مردم در مرکز شهر برای خدايان معبد درست می‌کردند تا در آن زندگی کنند که گاه به شکل زيگورات بود. معابد کوچک‌تری هم ساخته می‌شد تا مردم هدايا و پيشکش‌های خود را تقديم خدايان کنند.



زيگورات (Ziqqurat) ساختمانی هرمی شکل بود که در چند طبقه ساخته می‌شد و با پلکان‌های متعدد به طبقات بالا می‌رسيد. زيگورات‌ها در بين‌النهرين قدمتی چندهزارساله دارند که در فاصله‌ی سال‌های ٢٢٠٠ تا ٥٥٠ قبل از ميلاد ساخته شده‌اند.









نمونه‌ای از يک زيگورات


درمورد فلسفه‌ی وجودی زيگورات‌ها سه نظريه عنوان شده است: اول، آن‌ها برای مصون نگه‌داشتن گندم از سيلاب بهاری ساخته می‌شدند. دوم، اين زيگورات‌های سترگ تقليدی از کوه‌های مقدس دورتادور فلات ايران بود. بنابراين اگرچه پيدايش اين بناها در خاک بين‌النهرين بود ليکن الهام‌بخش آن‌ها ايران و معنای آن‌ها از اين سرزمين گرفته شده بود. بنابر نظريه‌ی سوم که البته معروف‌ترين قول است، زيگورات نردبان صعود به آسمان بوده است.




پس از چندهزار سال هنوز هم تعدادی از اين زيگورات‌ها يافت می‌شود، به عنوان مثال زيگورات اور (Ur ziqqurat) در جنوب بين‌النهرين و زيگورات چغازنبيل در ايران. زيگورات اور که ٢١١٠ سال قبل از ميلاد ساخته شده قديمی‌ترين و زيگورات چغازنبيل بزرگ‌ترين زيگورات جهان هستند.



شهر چغازنبيل









اونتاش نپيريشا، بنيان‌گذار چغازنبيل

محدوده‌ی حکومت ايلامی‌ها خوزستان، لرستان، پشت‌کوه و کوه‌های بختياری بود که از غرب به دجله، از شرق به قسمتی از پارس، از شمال به راه بابل و همدان و از جنوب به خليج فارس محدود می‌شد و پايتخت آن شهر باستانی شوش بود.



با به حکومت رسيدن اونتاش نپيريشا (Untash Napirisha) در قرن ١٣ قبل از ميلاد (١٣٤٠–١٣٠٠ قبل از ميلاد)، چغازنبيل به عنوان پايتخت مذهبی و سياسی ايلامی‌ها در نزديکی رود دز ساخته شد و دوراونتاش (Dur Untash) ناميده شد. دوراونتاش به معنای قلعه‌ی اونتاش است. در بعضی از متون به خط ميخی اين شهر ال‌اونتاش (Ul Untash) ذکر شده که به معنی شهر اونتاش است.



اين شهر از سه حصار تودرتوی خشتی تشکيل شده و دروازه‌ی اصلی آن بر روی حصار بزرگ در ضلع شرقی قرار دارد. در حد فاصل حصار اول و دوم کاخ‌های شاهی و آرامگاه‌های سلاطين ايلام قرار دارند. در بين حصار دوم و سوم بقايای تصفيه‌خانه‌ی آب ديده می‌شود که جزو قديمی‌ترين تأسيسات آب‌رسانی به شمار می‌رود. آب آن از رودخانه‌ی کرخه در فاصله‌ی چهل و پنج کيلومتری از طريق کانالی تأمين می‌شد. در مرکز حصار سوم معبد اصلی (زيگورات) قرار دارد.


تصوير بنيان‌گذار چغازنبيل –اونتاش نپيريشا– بر روی سنگ همراه با مجسمه‌ی مفرغی همسرش ملکه نپيراسو (Napirasu) هم‌اکنون در موزه‌ی لوور پاريس نگه‌داری می‌شوند. مجسمه‌ی ملکه، وی را در حال عبادت در برابر خدايان نشان می‌دهد. هم‌چنين بر روی دامن ملکه نام وی به همراه چند دعا به خط ميخی درج شده است.




زيگورات چغازنبيل









مجسمه‌ی مفرغی ملکه نپيراسو

زيگورات چغازنبيل معبد اصلی (زيگورات) مربعی به ضلع ١٠٥ متر است که اضلاع آن در جهات اصلی شرقی، غربی و شمالی و جنوبی واقع شده‌اند. اصل اين معبد با به‌کارگيری ميليون‌ها آجر و در پنج طبقه به ارتفاع ٥٢ متر ساخته شده بود که در حال حاضر تنها دو طبقه از آن باقی مانده است. به غير از طبقه‌ی اول و پنجم، تمامی طبقات از خشت پر شده بودند. طبقه‌ی پنجم که مرتفع‌ترين طبقه محسوب می‌شد و تنها کاهن‌ها و خانواده‌ی شاهی اجازه‌ی ورود به آن طبقه را داشتند، جای‌گاه قراردادن خدای اينشوشينک (god Inshushinak) يا خدای خاص شهر شوش بود. در حقيقت اونتاش، پادشاه ايلامی، اين بنا را برای اينشوشينک ساخت. ايلامی‌ها معتقد بودند که هنگام غروب، خدايشان از آخرين طبقه‌ی زيگورات به آسمان پرواز می‌کند و روز بعد باز می‌گردد.



بر روی ديوارهای معبد آجرهايی به خط ميخی مشاهده می‌شود که همگی دارای متنی يکسان هستند و بيان‌گر نام پادشاه و هدف او از ساخت اين معبد است: «من اونتاش، پسر هوبانومنا، شاه انزان و شوش هستم. پس از آن که مصالح ساختمانی را به دست آوردم، من در اين‌جا شهر اونتاش و حريم مقدس را برپا نمودم و آن را در يک ديوار خارجی و يک ديوار داخلی محصور کردم. من معبد بلندی ساختم که شبيه آن‌چه شاهان پيش ساخته‌اند نبود و آن را به خدای اينشوشينک مقدس وقف کردم. باشد که ساختمان و زحمت من موقوفه‌ی ايشان شود و لطف و عدل اينشنوشينک در اين‌جا برقرار بماند.»



(برای ديدن فايل صوتی-تصويری حاوی اطلاعاتی در مورد چغازنبيل، اينجا را فشاردهيد)




ميز قربانی


در اطراف معبد و بر روی کف اصلی دو سکوی مدور بريده مشاهده می‌شود که نظرات مختلفی در مورد آن‌ها ابراز شده، برخی آن‌ها را قربانگاه و برخی ديگر مربوط به ستاره‌شناسی و ساعت خورشيدی دانسته‌اند. در موزه‌ی لوور پاريس ميزی موسوم به ميز قربانی (Sacrificial Table) از جنس برنز موجود است که به احتمال زياد متعلق به اين جايگاه است (تصوير).دورتادور ميز قربانی دو مار و پنج زن ديده می‌شوند. اندازه، دقت و ظرافت بالای به‌کاررفته در ساخت اين ميز حکايت از مهارت فراوان فلزکاران دوره‌ی ايلامی دارد.










ميز قربانی



ميراث جهانی


چغازنبيل در سال ١٩٧٩ ميلا‌دی از طرف يونسکو در فهرست ميراث جهانی قرار گرفت. اين محوطه يکی از چند اثر ثبت شده‌ی ايران در فهرست ميراث جهانی است. اهميت اين محوطه‌ی تاريخی به عنوان مهم‌ترين اثر به‌جای‌مانده از دوران حکومت ايلامی، قدمت ٣٠٠٠ ساله‌ی آن همراه با جاذبه‌های طبيعی از جمله عوامل مؤثر در به ثبت‌رسيدن اين مجموعه به‌عنوان ميراث جهانی بوده‌اند. فرسايش طبيعی و خسارت‌های ناشی از جنگ ايران و عراق، آسيب‌های فراوانی را متوجه اين شهر کهن نمود. برای جلوگيری از تخريب هر چه بيشتر اين منطقه، در سال ١٩٩٨ ميلادی، توافقی بين سازمان ميراث فرهنگی ايران، يونسکو، بنياد اعتباری ژاپن و مؤسسه‌ی کراتره فرانسه (مؤسسه‌ی بين‌المللی حفاظت از بناهای خشتی)، برای اجرای طرح مطالعاتی حفاظت و مرمت محوطه‌ی تاريخی چغازنبيل در زمينه‌های مختلف علمی صورت گرفت. در راستای اجرای اين طرح، يک پايگاه دائمی پژوهشی شامل آزمايشگاه، بخش حفاظت و مرمت، کتاب‌خانه، بخش رايانه‌ای و بخش مطالعات سفال در قسمت اداری موزه‌ی هفت‌تپه ايجاد و تجهيز شده است.


تهديد چغازنبيل توسط حفاری‌های نفتی


اخيراً گزارش‌هايی درباره حفاری برای اکتشاف نفت در منطقه‌ی چغازنبيل در خبرگزاری‌ها انتشار يافته است. مسئول واحد حقوقی سازمان ميراث فرهنگی و گردشگری خوزستان هشدار داده است که:









شهر تاريخی چغازنبيل

«شرکت نفت در حريم زيگورات چغازنبيل، اقدام به حفر چاه‌هايی کرده است. اين چاه‌ها در سه مسير انفجاری برای کاوش لا‌يه‌های زيرزمينی اين منطقه حفر شده‌اند. باستان‌شناسان هشدار می‌دهند هرگونه انفجار به تخريب اين اثر باستانی منجر می‌شود»١.



اين خبر دوباره چغازنبيل را در زبان‌ها انداخت و تأثر و نگرانی عميق دوست‌داران و محافظان فرهنگ ايران‌زمين را برانگيخت.


«آيا حفاری‌های نفتی که در سال ١٩٣٥ چغازنبيل را از دل تاريخ بيرون کشيد، اين بار آن را از صفحه‌ی تاريخ محو خواهد کرد؟!»




تصفيه خانه چغازنبيل: اين محل بعنوان اولين و قديمی ترين تصفيه خانه آب دنيا شناخته شده است. در اين تصفيه خانه برای تصفيه آب از زغال و سنگ ريزه استفاده می شده است امروزه پس از ۳۵۰۰ سال يافته اند که زغال در تصفيه خانه ها کارايی زيادی دارد

باز هم بگو چرا اینقدر دلت برای ایران تنگ میشود!؟


بدرود

Read Full Post »

« درود بر تو :


این تصویر من را به یاد خوابهایی که تا به حال دیدم انداخت.


Resize%20of%20120948740346882330.jpg


برخیش که یادم مانده و در ذهنم کما بیش خیلی کم رنگ دیده میشود را برایت همینجا میگم:


 


تا به حال در خوابت مجبور شدی از چنین فضایی (البته بدون صندلی)، رد بشی!؟


یا مثلن از یک راه روی تنگ و تاریک که راهی عقلانی برای عبور ندارد؟


یا ببینی داری پرواز میکنی و از همه تپه ها و کوهها بدون هیچ مشکلی رد میشی و سالم به پروازت ادامه میدهی!؟


یت تز در یک خانه وارد میشی که باید از یک مکانی بدون پله یک متر و نیم مثلن بری بالا تا بتونی به محل مورد نظرت برسی!؟


حالا اینجا خدا پدرشون را بیامرزه یک صندلی کوچک برای بالا رفتن و به در ورودی رسیدن گذاشتند.


 


خلاصه تازگی ها، اغلب من خوابی نمیبینم و اگر ببینم و تا صبح یادم بماند به محض بیدار شدن برای اولین کسی که دم دستم است«ممکنه در دنیای مجازی» میگم که یادم بمونه.


چند وقت پیش دکترم جناب «آل یاسین» ازم خواستند که خوابهایم را بنویسم، وووووووووییییییییییی من خوابی نمیبینم و اگر ببینم نیز یادم نمیمونه آقای دکتر، شما تلاشتون را بکنید و اگر دیدید برای من بنویسید و برایم بگید.


اتفاقن همان چند شب خوابی وحشتناک دیدم که خدای را سپاس به یادم نماند.


Resize%20of%20ngc3628crop_quattrocchi_alt800.jpg


 چنین کهکشان زیبا را به یاد می آورم تا از بدی ها و پلیدی های روزگار نامرد دور شوم.






غوغای عشقبازان


زمانی که داشتم این پست را می نوشتم،


 تملم وقت به این آلبوم« استاد شجریان گلم »گوش دادم.


به که چه آرامشی به روح انسان میدهد این آوای دلنواز.  


    در کـــارگــه کـــوزه گری رفـــــتم دوش
دیــــدم دو هـــزار کـــوزه گویا و خموش
ناگاه یکـــی کوزه بـــر آورد خـــــــروش
کــو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش






 


khayam-neyshabor.gif


دو بیتی های خیام را بسیار دوست میدارم.


امروز نیز یست و هشتم اردیبهشت ماه، مصادف است با روز بزرگداشت حکیم عمر خیام، پدر رباعی در ادبیات فارسی، شاعر، منجم و فیلسوف ایرانی. 


 در پناه یردان تندرست، شاد و پیروز زیوی… بدرود. 

Read Full Post »

 درود بر تو :


نمیدونم هم میهن نیکم که داری اینجا را میخوانی، چند سال داری!؟


shahre%20farangi.jpg


به این دستگاه در زمان بچه گی من «۵۳-۱۳۵۲»می گفتند شهر فرنگ و آقایی هم که آن را به در خونه های ما می آورد، نامش شهر فرنگی بود. وقتی او با این اوقول منقلش می آمد توی محلمون  در خانه های ما همه با عجله و پرداخت ۱ قِران یا به قول اون وقتهای ما«۱قرون» پرداخت میکردیم تا آقای شهر فرنگی پرده را روی سرمون بیندازه و ما بتونیم شهر فرنگ(که شامل جاهای دیدنی دنیای خارجه میشد) را ببینیم.


 


معمولن خونه مادر بزرگم که بودیم این شهر فرنگی می آمد و کلی صفا داشتیم.


 


share%20farang.jpg


 البته داستان هایی که اون آقا برای ما تعریف میکرد وقتی بزرگ شدیم و به مدرسه رفتیم همچین۱۰۰% درست هم نبود، ولی اینقدری بود که وقت ما بچه های شیطون محل را پر کنه.


دقیقن یادم نمیاد چی میگفت ولی به اندازه اینکه دنیای بیرون از ایران را شرح بده بود(برج ایفل- برج پیزا- خرابه های رم…)


 


خلاصه دنیای کودکی دنیایی بسیار شیرینی بود و کسی عقلش به مشکلات شخصی و اجتماعی نمیرسید!!!


کسی چه میدونست اون شهلایی که روی زمین بند نمیشد، بیاد شهر فرنگ با این اوضاع و احوال زندگی میکنه! کسی که هیچی، خودشم نمیتونست حدس بزند.


حالم زیاد خوب نیست و کمی تا قسمتی گرفته است. اگر بهت گیر دادم ناراحت نشی، این گذراست و خوب میشم…
 
درد گنگ
نمی دانم چه می خواهم بگویم
 زبانم در دهان باز بسته ست
 در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمی دانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
 گهی می سوزدم گه می نوازد
 گهی در خاطرم می جوشد این وهم
 ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است
 سیه داروی زهرآگین اندوه
 فغانی گرم وخون آلود و پردرد
 فرو می پیچیدم در سینه تنگ
 چو فریاد یکی دیوانه گنگ
 که می کوبد سر شوریده بر سنگ
سرشکی تلخ و شور از چشمه دل
 نهان در سینه می جوشد شب و روز
 چنان مار گرفتاری که ریزد
 شرنگ خشمش از نیش جگر سوز
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
 چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردی ست خونبار
 که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی ‌آِفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم.  


   « هوشنگ ابتهاج»


ــــــــــ


بی حالی من از سردردیست که کوتاه مدت می آید و می رود. به هر روی سپاس از محبتتون   


اگر از شهر فرنگی خاطره ای داری بگو


تندرست، شاد و پیروز زیوی… بدرود.

Read Full Post »

 درود بر تو :


یک ایمیل از فریبا جان از سایت روزنه دریافت کردم که مخم سوت کشید.


البته که اگر این آثار باستانی و پر ارزش در ایران می بودند، حالا اثری از آثارشون نبود!!


موزه لوور :



واقعاً آدم بعضی اوقات میماند که این آثار عظیم الجثه چطور تا آنجا رفته اند


«مسلمه با هواپیما یا کشتی فریبا جون» 



 


0ec0974d0.jpg 


 


483a5d730.jpg


 


 ac6673220.jpg


 



 8dfd57050.jpg


 



9b27641e0.jpg 


 



 8859beae0.jpg


 



 0.jpg


 



 9bef3a3f0.jpg


 



 ca7e20a90.jpg


 



 c611eecc0.jpg


 



c8de06830.jpg 



 


4d48e55f0.jpg 


 در خلال اندازه کردن عکسها چه صحنه های زشت و زیبایی از ایران قدیم و نبردهای دلاوران مرز و بوممون از جلوی چشمم که نگذشت.!!!


از زمان هخامنشی گرفته تا این زمانی که در آن زندگی کرده ایم. جنگهای همین یک قرن گذشته و همین  زمان فعلی…


پرسش من این است:


چرا انسان ها اینقدر عاصی و سرکش هستند!؟


تا به کی باید با جنگ کردن قدرت مان را ارضاء کنیم!؟


چه بچه ها و مادر و پدرهایی در این واقعه های غیر انسانی از بین رفتند!؟


نسلهای بعدی در مورد ما چه خواهند گفت!؟


آیا من نویی هم در این اتفاقات نقشی داشته ام!؟


و هزاران پرسش بی جواب دیگر همانند اینها…


ــــــ


بهش میگم خوب شد که اقلن این تکه های آثار باسنانیمون در فرانسه است و دست کم آنها ازشون خوب مراقبت میکنند، چون اگر در ایران مانده بود که تکه تکه هایش را هم نمیشد بدست آورد و همه را از بین می بردند…


میگه: نه خوب دولت گل و بلبل در مراقبت از آثار باستانی دقت به عمل می آورد و …


دیگه سر و ته صحبت را جمع کردم، چون اصلن حوصله بحث را ندارم.


به امید روز هایی بهتر از امروز در میهنم میمانیم، شاید که اونروز به عمر ما نیز کفاف دهد.


تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

Older Posts »