Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for سپتامبر 2008

درود بر تو :

اینجا منزل جدید من است.

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/tl23zhh8s2gem15e1d9h.jpg

در وبلاگ قبلی هم با عکس گل آفتابگردون آغاز کردم.

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/3nrx7lz53vyi51rtg5vg.gif

این نیز پرچم من به نام یک ایرانی است

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/l4ugx714sgw7akwwskc.jpg

آئینم به عنوان یک ایرانی

کردار نیک   گفتار نیک   پندار نیک

البته در اینجا لینک دوستان ندارم، از دوستان خواهش دارم کمی تاخیر را بپذیرند.

میخواستم آدرس اینجا را پس از رنگ و نقاشی وارد کنم، ولی نشد که بشه!! و بدون آمادگی قبلی وارد به اینجا شدم.

تقریبن دوهفته پیش از آنچه که انتظار داشتم، اما به قول دوستی: تو میخواهی فقط مطلب بنویسی و نباید اینقدر خودت را درگیر موارد دیگر بکنی و بلاگر ماندن و نوشتنت مهم است.

با سپاس از هم میهن نازنینم “یوسف منیری“نویسنده  سایت :پابرهنه‌ی برخط که در انتقال آرشیو کمک مهمی برایم بودند.

این هم لینکی از الههءمهر پست آخرینم

بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


روحیه قوی دارم ولی وقتی این متن را خواندمُ دیدم من فــــکر میکردم !!!  این موارد را در زمانی که بر علیه بیماری مبارزه میکنم میدانم،  ولی زمانی که این متن خواندم دیدم من خیلی از مرحله پرت هستم…


انسان – بيماري – تحول

برگرفته از سايت عرفان حلقه – استاد طاهري

مطابق نظریه ی فراکل نگری، تعریف بیماری عبارت است از: وجود هر گونه اختلال، انسداد، صدمه و عدم تعادل در هر یک از بی نهایت اجزای تشکیل دهنده ی وجود انسان.

بیماری حاصل عملکرد خود ماست و عامل اصلی خود ما هستیم که با عدم شناخت درست از جهان هستی و قوانین آن خود را درگیر و بیمار می کنیم.پس بیماری مشکل انسان نیست بلکه نحوه ی نگرش اوست که موجب گرفتاریش شده بنابراین درمان بدون تحول فاقد ارزش می باشد.بر اساس همین دیدگاه یکی از مهمترین اهداف در فرادرمانی ایجاد تحول است نه صرفاً درمان.

هر چه از خوبیها به تو مى‏رسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مى‏رسد از خود توست
انسان به طرق مختلف باعث آسیب رساندن خودش می شود.یک جا با تضاد خودش را مسموم می کند،یک جا با بینش های نادرست موجب بیماری می شود،یک جا با هتک حرمت تجلیات الهی باعث آلودگی و درگیری برای خود می شود و … .

مسائلی که انسان به واسطه ی آن خود را گرفتار می کند متعدد است.

همین بیماری می تواند وسیله ای باشد برای بازنگری و تحول برای انسان سرکش وخودشیفته و ممکن است هیچ تغییری در او ایجاد نکند.

ولی تصور این که خداوند بیماری بدهد از جهات مختلف اشکال دارد که کمترینش این است که ما را با خدا به تضاد میندازد که خود عاملی برای بیماری است.

هرچه بر ما رسد از ماست چه زیبا و چه زشت

بیماری برکتی است برای رسیدن ما به ادراک.

يک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم میکشی

پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من


در کتاب عهد عتیق آیه ای آمده است که گفته بیماری شما نتیجه گناهان شماست و مزد گناه مرگ است. شاید در ابتدا بدون درک، این آیه را ظالمانه ببینیم. اما در حقیقتن انسان ۳ گناه عمده دارد : ۱- فاز منفی که در نتیجه انواع بیماری ها به سمت ما سرازیر می شود. ۲- مشکلات بینشی و ۳- ناآگاهی… فرض کنید که من ناآگاهانه در شهری که گسلخیز است خانه ای گلی بسازم. این ناآگاهی منجر به این میشود که اگر زلزله ای بیاید خانه روی سرم خراب شده و من بمیرم و مغضوب الیه شوم. این غضب الهی اگر من خانه را محکم می ساختم جاری نمی شد. پس به نوعی بازتاب گناه من بوده ولی گناه نا‌آگاهی نه اینکه دستوری صادر شود که به خاطر فلان گناه، تو باید بمیری ….

قبل از همه چیز باید عمل زشت را تعریف کنیم،خداوند به چیچ وجه یک موجود مستبد نیست که ما را زیر نظر بگیرد و در قبال هر عملی مجازات کند یا هر وقت مطابق خواست او عمل کردیم خوشش بیاید.

شاید بهتر است،اول ببینیم با خدا چه رابطه ای داریم.

خداوند- هوشمندی – قوانین- اعداد،در واقع خداوند به این شکل اراده اش را در صفر ثانیه اعمال کرده و حالا برای تک تک مسائل نزول نمی کند که کسی را عقوبت کند یا پاداش دهد،بلکه تمامی مسائل ما قانونمندی خودش را دارد. بنابراین خدا بد نمی دهد.

اما نکته ی بعد،انسان به واسطه ی نوع عملکردش گرفتار می شود.با توجه به این که خدا در این مشکل نقشی نداشته پس اگر این گرفتاری منجر به تفکر او شده و باعث شود انسان در نوع نگرش به هستی و خودش تجدید نظر کند، امکان تحول برایش فراهم می شود، بنابراین بیماری برای او خیری به همراه داشته است.

وقتی بیماری, نتیجه عملکرد انسان باشه, یعنی همان کفاره گناهه.میتونه وسیله تحول باشه برای کسی که متوجه است. بیشتر کسانی متوجه هستند که: هر پیشامدی را یک نشانه,ظهور و ندا از سوی خدا میدانند.چون با خدا زندگی میکنند و فراکل نگر هستند.از نظر کلی این قانون را خدا تعبیه فرموده و زیر چتر خدا, همه چیز از اوست نه به این معنا که او مقصر باشد، بلکه با این نگرش همه چیز در سایه او نعمت است حتی درد و بیماری.


انسان در اثر ناآگاهی،با بینشهای غلط و با قرار گرفتن درفاز منفی به استقبال بیماری می رود و پس از ابتلا تضادش با خدا زیاد می شود که آن نیز عامل بیماری است و اثر متقابل این دو برهم ممکن است منجر به یک بحران شود. ولی در مقابل غفلتهای انسانی، رحمانیت الهی بی انتها و بی قید و شرط است و درک آن در صورتی دشوار می شود که خداوند و صفاتش با ملاکها و معیارهای انسانی سنجیده شود. برای مثال فرض کنیم فرزندی با خیره سری هشدارهای پدر را نادیده گرفته و زمین بخورد،پدر از اینکه به تذکراتش بها داده نشده از فرزند ناخرسند است با مشاهده سقوط او شاید رو بگرداند و با عبارت»حقت بود» از او دور شود و شاید هم باچاشنی نفرین و ناسزا فرزند را به باد شماتت بگیرد و یا دست فرزند نافرمان را بگیرد و بلند کند ولی با نگاه و رفتاری به معنای»بهت گفته بودم!» ولی بخشش و گذشت به حدی است که در معیارهای انسانی نمی گنجد. با رسیدن یک خبر، خبر بخشایش، به فردی که به بازتاب اعمالش مبتلا گشته و با یک نظر ؛دست نوازش را بر سرش احساس می کند،گرد و غبار زمین خوردگی از تنش زدوده میشود ،دستش را می گیرند و بلند می کتند. آیا بنظر شما تحول در این نیست که نسیان دیگر نتواند دستمان را از دستش جدا سازد؟

۱)تعریف بیماری : وضعيتی که مشخصه آن  انحراف مشخص از حالت طبیعی است. و تعریف سازمان بهداشت جهانی در مورد سلامتی عبارت است از حالت رفاه کامل جسمانی روانی واجتماعی است و صرفا عدم بیماری یا ضعف نیست .

از طرف دیگر اگر ما تعریف گناه را انحراف از حالت طبیعی و متعالی و ایده ال انسانی در نظر بگیریم  متوجه قرابت این دو (گناه وبیماری )می شویم با این موضوع بنظر می رسد که مفهوم بیماری در داخل گناه مستتر است . وفردی که از سلامت کامل روحی و روانی و اجتماعی برخوردار است کمتر باعث آزار و اذیت دیگران و ارتکاب گناه می شود .شاهد این مدعا آمار بیشتر ارتکاب جرم و جنایت در بین بیماران روحی و روانی … می باشد.


 موضوع دیگر این است که ما با ذهن شرطی شده خویش فقط افرادی را بیمار در نظر می گیریم که دچار بیماری و معلولیت واضح جسمی و یا روانی باشند در صورتیکه طبق تعاریف فوق می توانیم افرادی را که مثلا مناسبات اجتماعی خوبی ندارند و یا مثلا افرادی که به زیر دستان خود ظلم و ستم می کنند و یا مال حرام می خورند بیمار قلمداد نماییم . با این توضیح بیماری و گناه دو چیز مجزا از هم نیستند. از دید روانی نیز طبق تعریف سلامتی افرادی را که دچار حسادت، کینه توزی  ،انتقام جویی، عدم خیر خواهی و… هستند می توانیم غیر سالم یا بیمار در نظر بگیریم . طبق آموزه های عرفان کیهانی  این صفت ها سبب قرار گرفتن در فاز منفی شده و  سبب ایجاد بیماری می شوند. اگر صفات منفی فوق را گناه در نظر بگیریم (که سبب ضرر و آسیب به همنوع وجامعه  و خود فرد  می شوند) براحتی اثبات می شود که چگونه گناه سبب بیماری می شود.

۲)جمله ای هست درکشف الاسرار به این مضمون :گنهکار را گناه از عذاب رسید نه عذاب از گناه …یعنی آنطور نیست که ما مرتکب گناه شویم و متعاقب آن عذاب یا بیماری برایمان صادر شود بلکه خود انجام دادن گناه نوعی عذاب و بدبختی  می باشد .شاید بتوانیم چنین نتیجه بگیریم که این دو (گناه وعذاب یا بیماری )یک پدیده می باشند و ذهن ماست که ایندو را مجزا می کند

۳)به نظر می رسد درد(درد فیزیکی یا آشفتگی روانی) یکی از مهمترین نعمت های الهی و ضامن بقای انسان  می باشد چرا که درد نشانه ای از بیماری بدن می باشد و اگر دردی وجود نداشت هیچ کس متوجه بیماری نمی شد  و یا در صورت متوجه بیماری شدن در امر درمان تعجیل نمی کرد و در صدد رفع بیماری بر  نمی آمد  .

شاهد این مدعا بیماریهایی مثل دیابت (مراحل خیلی پیشرفته ) وجذام می باشد که بدلیل از دست دادن حس درد متوجه آسیب به اعضای خود نمی شوند چه بسا پای بیماری مبتلا به جذام در اثر تماس با حرارت سوخته و وی متوجه نشده است. و یا در سکته قلبی اگر درد نباشد بیمار و یا پزشکان متوجه بیماری وی نمی شوند و درمانی انجام نگرفته وبیمار از دست می رود (در بیماران دیابتی دیده می شود)

بیماری نیز چنین است شاید در ظاهر آزار دهنده وحالت ناخوشایندی باشد ولی در واقع سبب تحول و تغییر انسان شده و او را به خالق هستی نزدیک می کند به دلایل زیاد از جمله اینکه فرد بیمار فرصت بیشتری می یابد تا فارغ از امور روزمره به بررسی وتجزیه وتحلیل عملکرد خویش بپردازد بویژه وقتی از درمان خویش توسط عوامل مادی نا امید شد رو بسوی او می کند و از او استمداد می کند .


۴)این حالت که گناه سبب بیماری  و بلا می شود یکی از نامحدود نرم افزارها و یا همان سنت های خدایی است و همه بلا ها یا بیماری ها با این نرم افزار توجیه نمی شوند به عبارت دیگر ما در خصوص هر بیماری یا بلا نمی توانیم حکم صادر کنیم که حتما به خاطر فلان گناه بوده است شاید بیماریهایی وجود داشته باشند که علل دیگری غیر از گناه داشته باشند .واین خالق متعال است که در باره هر فرد در جهت هدایت وی از نرم افزار خاصی استفاده می نماید (بارعایت این مسئله که سبب سلب اختیار وی نشود) شاید فردی باشد که در آسایش وراحتی بیشتر به خدا نزدیک شود

ای ترا با هر دلی رازی دگر                      هر گدا را با دلت آزی دگر

صد هزاران پرده دارد عشق دوست         می کند هر پرده آوازی دگر

۵) چون هدف عاشق رسیدن به معشوق است برای رسیدن به وصال از راه های مختلفی استفاده می کند گاه نعمت و گشایش وگاه بیماری و رنج.

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی است      

به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست (سعدی)

… نتیجه گیری کلی از بحث فوق :

بیماری و درد و رنج به هر دلیلی باشد طبق آموزه های عرفان حلقه این پدیده های به ظاهر منفی را باید تبدیل به خروجی مثبت نموده و در جهت کمال به کار ببریم . از طرف دیگر شاید بیماری یک فرد برای دیگران سبب کمال شود.

مي توان حرکت بسوی انسان کامل شدن را همان حرکت بسوی سلامتی تعریف  کرد. و بیماری را نشانه انحراف بعضی از اجزاء کل از مسیر کل دانست .
—-


امیدوارم درسی که من از این مبحث گرفتم تو نیز گرفته باشی . با یزدان دوست بودن و هر مشکل را از جانب خداوند نبینیم، نگوییم که او میخواهد ما را امتحان کند. که او بخشنده و مهربان، مهربانان است.


 تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

نجار پیر…

 درود بر تو :





شما نجار زندگی خود هستید


 



 



 


نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت .


پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن ، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند .


صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد .


سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد ، از او خواست تا به عنوان آخرین کار ، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد .


نجار در حالت رودربایستی ، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود . پذیرفتن ساخت این خانه را برخلاف میل باتنی او صورت گرفته بود . برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی ، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت ، کار را تمام کرد .


او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد . صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد .


زمان تحویل کلید ، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!


نجار ، یکه خورد و بسیار شرمنده شد .


در واقع اگر او میدانستکه خودش قرار است در این خانه ساکن شود ، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد . یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد .


این داستان ماست .


ما زندگیمان را میسازیم . هر روز میگذرد . گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم ، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم . اگر چنین تصوری داشته باشید ، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم . فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم ، ممکن نیست .


شما نجار زندگی خود هستید و روزها ، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود . یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود .


مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.


—–


با سپاس از ایمیل جواد«javad gh66» دوست نازنینم


بدرود.

Read Full Post »

 درود بر تو :


و یک ایمیل دیگر، از فانوس که سخنان بسیار آموزنده ای از «ویکتور هوگو» است.



آرزوها
ویکتور هوگو
 
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد،
و پس از تنهاییت، نفرت از کسی نیابی،
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
 
برایت همچنان آرزو دارم
دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی‌تردید مورد اعتمادت باشد،
و چون زندگی بدین گونه است.
 
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غره نشوی.
 
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی،
نه خیلی غیرضروری، تا در لحظات سخت،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه‌ دارد.
 
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند،
چون این کارِ ساده‌ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند،
و با کاربرد درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی.
 
امیدوام اگر جوان هستی،
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی،
و اگر رسیده‌ای، به جوان‌ نمایی اصرار نورزی،
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی،
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد،
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.



 
امیدوارم سگی را نوازش کنی،
به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی،
هنگامی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد،
چرا که به این طریق
احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان.
 
امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی،
هرچند خُرد بوده باشد،
و با روئیدنش همراه شوی،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
 
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی،
زیرا در عمل به آن نیازمندی،
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی: «این مالِ من است»




فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!



 


 
و در پایان، اگر مرد باشی،
آرزومندم زن خوبی داشته باشی،
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی،
که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
 
اگر همه‌ی این‌ها که گفتم
فراهم شد،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!


 _______________________

لطفا این متن را برای دوستان خود ارسال نمایید، کسانی که برایتان ارزشمند هستند، اما اگر این کار را انجام ندادید، نگران نباشید، هیچ حادثه ناخوشایندی برای شما رخ نخواهد داد، شما تنها این فرصت را که به دنیای شخص دیگری با این مطلب روشنایی بیشتری ببخشید، از دست خواهید داد، کسی چه می داند، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون بیشترین نیاز را به خواندن این مطلب داشته باشد.


در پناه یزدان تندرست و پیروز زیوی… بدرود.

Read Full Post »


  مهر) ترازو)


بچه هایی که تازه امسالبه مدرسه وارد شدند


ندین جونم خاله موفق باشی گل من 





Resize of 413983-4760dc4d182a38d4.jpg


 


مرا در پاییز پیاده کرده اند



به ایستگاه می روم



دوباره پاییز است



باید سوار شوم


نرگس


در این ماه خیلی از اندیشمندان پا به دنیا گذاشتند، برو ببین نرگس خیلی کامل ازایشان یاد کرده.


به تمام دوستانم که میدونم در مهر ماه تولدشون است»نام نمیبرم» در این پستم شادباش


میگوبم


 


https://i0.wp.com/farm1.static.flickr.com/90/276101264_2a9573137d.jpg


 


تولد همه، چه متولدین مهر چه دیگر ماهها، شاد باد


 


https://i0.wp.com/www.boersennotizbuch.de/wp-content/uploads/im/frequent/hebst-small.jpg



تندرست و پیروز زیوی… بدرود.

Read Full Post »

 درود بر تو :


ببین این پسر بچه چقدر زیبا در باره حقوق از دست رفته آدمها میخونه


در مورد عسق همه دخترها و پسرها


 از بدی مردم دنیا و غافل بودن از کسانی که به کمک نیاز دارند


از اینکه چرا همه آدمها با هم دوست نیستند


چرا اینهمه جنگ و خونریزی  چرا، جرا، چرا!؟


خلاصه ببین خودش چی برایت میگه:


 




Lyrics to Tell Me Why


In my dream, children sing
a song of love for every boy and girl
the sky is blue and fields are green
and laughter is the language of the world
then I wake and all I see
is a world full of people in need

chorus
tell me why(why) does it have to be like this?
Tell me why (why) is there something I have missed?
Tell me why (why) cos I don’t understand
when so many need somebody
we don’t give a helping hand
tell me why

Everyday I ask myself
what will I have to do to be a man


Do I have to stand and fight
to prove to everybody who I am


Is that what my life is for
to waste in a world full of war



Chorus

(children) tell me why? (Declan) tell me why


(Children) tell me why? (Declan) tell me why


(Together) just tell me why, why, why




chorus

chorus chant
tell me why (why, why, does the tiger run)
tell me why(why why do we shoot the gun)
tell me why (why, why do we never learn)
can someone tell us why we let the forest burn
( why, why do we say we care)
tell me why (why, why do we stand and stare)
tell me why(why ,why do the dolphins cry)
can some one tell us why we let the ocean die
( why, why if we’re all the same)
tell me why(why, why do we pass the blame)
tell me why (why, why does it never end)
can some one tell us why we cannot just be friends


why, why


 به امید آزادی و آبادی تمام دنیا و مردمانش


تا درودی دگر بدرود 

Read Full Post »

 درود بر تو :


این گزارش را که خواندم دل شکسته ام خیلی سوخت…


برای اینکه شاید خیلی از هم میهنانم دست رسی به سایت بی بی سی نداشته باشند، این مطلب را کامل و مانند همیشه با ذکر آدرس مرجع «مانند همیشه«به وبلاگم وارد میکنم.



سرگذشت هزار کودک یهودی در ایران










 


 









هالوکاست
یگان‌های سرکوب حزب نازی آلمان در شامگاه نهم نوامبر سال ۱۹۳۸ حمله سراسری به یهودیان را شروع کردند


سال ۲۰۰۸ میلادی در سالنمای یهودیان یادآور دو رویداد سرنوشت‌ساز در تاریخ این قوم است: هفتادمین سالگرد آغاز تعقیب و کشتار وسیع یهودیان به دست «رایش سوم» و شصتمین سالگرد بنیادگذاری دولت اسرائیل.

به همین مناسبت تلویزیون آرته، کانال فرهنگی مشترک آلمان و فرانسه، این روزها رشته‌ای از برنامه در همین رابطه پخش می‌کند. از جمله، روز ۱۷ سپتامبر آرته فیلم مستندی نمایش داد درباره ماجرایی تکان‌دهنده که تا امروز کمتر شناخته بوده است.


گریز از برابر ماشین پیگرد و سرکوب


به دنبال سخنرانی کینه‌توزانه آدولف هیتلر رهبر رژیم نازی، یگان‌های سرکوب در شامگاه نهم نوامبر سال ۱۹۳۸ حمله سراسری به یهودیان (پوگروم) را شروع کردند. میلیون‌ها انسان تنها به جرم تعلق به «نژاد پست» یا به دام جلادان افتادند و یا با وحشت گریختند. در چند سالی که پس از آن آمد، اروپا شاهد تلخ‌ترین و شرم‌آورترین رویدادهای تاریخ معاصر بود.


در اوایل کارزار ضدسامی، رژیم «رایش سوم» یهودیانی را که تبار لهستانی داشتند از آلمان بیرون کرد. اما این رانده‌شدگان نتوانستند در لهستان مسکن و مأوایی بیابند. ارتش نازی در اول سپتامبر ۱۹۳۹ به لهستان حمله کرد و این آغاز جنگ جهانی بود.


به دنبال اشغال لهستان، بیش از ۲۵۰ هزار یهودی راه فرار در پیش گرفتند. در میان آنها بیش از ۱۴ هزار کودک (دختران و پسران زیر هجده سال) بودند. یهودیان به فرار خود به سوی شرق ادامه دادند و مرز به مرز از برابر ماشین جنگی نازیان فرار کردند. هدف نهایی آنها رفتن به فلسطین بود که آن را «سرزمین مقدس نیاکان» یا «ارض موعود» می دانستند.


فراریان زمانی به مرز روسیه رسیدند که «پیمان دوستی آلمان و اتحاد شوروی» هنوز برقرار بود. در روسیه مصیبتی تازه در انتظار یهودیان بود. رژیم استالین آنها را به اردوگاه‌های کار سیبری فرستاد. در سال‌های بعد بسیاری از این فراریان از گرسنگی، بیماری و سرمای ۴۰ درجه زیر صفر تلف شدند.










هالوکاست
کودکانی که از خانواده‌های خود جدا شده بودند در شرایط طاقت‌فرسای قحطی و بیماری به سفر طولانی خود به سوی فلسطین ادامه دادند
در ژوئن ۱۹۴۱ و با حمله ارتش نازی به اتحاد شوروی، ایادی استالین به یاد آوردند که یهودیان فراری نه دشمن شوروی، بلکه متحدانی هستند در برابر هیتلر. یهودیان از اسارت در سیبری رهایی یافتند. بسیاری از آنها به جبهه جنگ با ارتش نازی پیوستند، اما کودکان و سالمندان به مسیر خود به سوی فلسطین ادامه دادند.


کودکانی که از خانواده‌های خود جدا شده بودند، در سال ۱۹۴۲ از سیبری با قطار به تاشکند فرستاده شدند. در پایتخت ازبکستان شوروی، بسیاری از کودکان در شرایط طاقت‌فرسای قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند. بازماندگان با یاری بین‌المللی به سفر طولانی خود به جنوب، به سوی «ارض موعود» ادامه دادند.


کودکان یهودی در ایران اشغالی


ایستگاه بعدی کودکان ایران بود. در اوایل سال ۱۹۴۳ حدود هزار کودک به «بندر پهلوی» رسیدند و از آنجا راهی تهران شدند و از آن زمان به «کودکان تهرانی» معروف شدند. در فیلم پنج نفر از این بازماندگان (سه مرد و دو زن) سخن گفته و سرگذشت تلخ خود را بازگو می کنند.


ایران از شهریور ۱۳۲۰ (اوت ۱۹۴۱) به اشغال متفقین در آمده و کشور با فقر و قحطی دست به گریبان بود، با وجود این کمبودها، «کودکان یهودی» از دوران اقامت در ایران خاطره‌ خوشی دارند و آن را بهترین مرحله از سفر طولانی خود می‌دانند. در طول فیلم، تنها در اردوگاهی در ایران است که این کودکان شاد و خندان و سرگرم تفریح و بازی دیده می‌شوند.


کودکان یهودی بین پنج تا ده ماه در تهران اقامت داشتند و در این دوران هم از حمایت دولت ایران و هم از پشتیبانی متفقین و گروه‌های امداد یهودی برخوردار بودند. آنها تا پایان سال ۱۹۴۳ در چند نوبت با کشتی و قطار به فلسطین اعزام شدند.


فرزندان هالوکوست


فیلم «راه دراز کودکان» گزارشی جالب و تکان‌دهنده و در عین حال بسیار تلخ است، حاوی سرگذشت پدرانی که به گورهای دسته جمعی سرازیر می‌شوند، بچه‌هایی که در آغوش مادر جان می‌بازند و مادرانی که از گرسنگی می‌میرند، چون آخرین لقمه نان را برای بچه‌های خود کنار می‌گذارند.










"کودکان تهرانی"
در طول فیلم، تنها در اردوگاهی در ایران است که این کودکان شاد و خندان و سرگرم تفریح و بازی دیده می‌شوند
جای شگفتی ندارد که در توفان جنگ و زلزله‌های سیاسی، فیلم و عکس چندانی از سرگذشت دردناک کودکان فراری باقی نمانده است. به همین خاطر اشتفان فوگل و ورنر بارگ، سازندگان فیلم، بسیاری از صحنه‌ها را بازسازی کرده‌اند. تلفیق و پیوند فیلم‌های رنگی با مستندهای سیاه و سفید گاهی آزاردهنده است.


در بخش مربوط به ایران اسناد تصویری زیاد نیست. بی‌گمان به خاطر همین کمبود است که برخی از فیلم‌های به کار رفته با واقعیت تاریخی سازگار نیست. برای نمونه در چند نما محمد علی فروغی نخست وزیر ایران در کنار محمد رضا شاه جوان دیده می‌شود. درحالیکه در زمان ورود کودکان به ایران، ذکاء الملک دیگر در رأس دولت نبود و مدتی قبل از آن فوت کرده بود.


این فیلم تنها روایت مقطعی از تاریخ یهودیان اروپا نیست، بلکه نگاهی عبرت‌آموز به تاریخ معاصر ایران نیز هست. در شرایطی که برخی از دولتمردان امروز ایران تردیدهایی را درباره فاجعه هالوکوست و ابعاد آن مطرح می‌کنند، درست ۶۵ سال پیش در چنین روزهایی نزدیک هزار کودک از بازماندگان هالوکوست به ایران پناه بردند و از یاری و همدلی ایرانیان برخوردار شدند.


فیلم مستند ۵۲ دقیقه‌ای که ترجمه عنوان آلمانی آن «اودیسه کودکان» و ترجمه عنوان فرانسوی اش «سفر از رایش به سرزمین موعود» است، شامگاه سه شنبه ۲۳ سپتامبر بار دیگر از کانال آرته پخش می‌شود.


—–


به امید یک پارچه شدن این زندگی به قولی، انسانی بر روی کره زمین


بدرود

Read Full Post »

درود بر تو :


از مدیریت «گروه باور» ایمیلی دریافت کردم. پس از دیدن عکسهای معلولینی که در المپیک شرکت کرده بودند، 85 کیلو خجالت درد گرفتم.


https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/gb70hly44r62knr8ifgt.jpg


(انجمن باور)







 خیر مقدم به همه نمایندگان ورزشی کشورعزیزمان ایران که در بازی های پارالمپیک  2008پکن


 با مدالهای رنگارنگشان (۵ مدال طلا ، ۵ نقره و ۳ برنز) افتخار آفریدند .



از آشنایی با این گروه بسیار خوشحال هستم، سپاس از مدیریت انجمن گروه باور   


 https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/py2pbmhg80kerrsl5bjl.jpg


 دلم خیلی برای روزهایی که فعال بودم تنگ شد، اون زمانی که بدون کمک و همراه به مسافرت میرفتم. درسته میدونم که برای میزبان شاید زحمت داشه بودم، ولی خیلی اکتیو تر از امروز بودم…


با توتیا جونم اینا تلفنی حرف زدم. حالش خیلی تعریفی نیست «میدونی که آمده اینجا!؟» و در بیمارستان است ولی همانجور مانند همیشه ما بیماران «ام اس»ی بر این عقیده هستیم که این نیز بگذرد.


تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

 درود بر تو

وقتی این داستان را خواندم  برایم بسیار جالب بود. ای کاشکی من هم می توانستم دوستان زمان مدرسه ام را تا زنده ام دوباره ببینم!!!؟



داستان کوتاه



روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند

سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند.
روز دو شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت
.
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد
.
شادی خاصی کلاس را فرا گرفت
.
معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید » واقعا ؟
. «


من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند



من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند و دیگر صحبتی از آن برگه ها نشد 

معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .



آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد

او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود . پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید . .



کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود

به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : » آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید»؟
معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : » چرا



سرباز ادامه داد : » مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . «پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز


که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هست

پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :»ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . «او با دقت دو برگه کاغذ

فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد

خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود . 



مادر مارک گفت :  از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است

همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : » من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم
همسر چاک گفت :  چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم
مارلین گفت :  من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام
سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :» این همیشه با منه . . . . » . » من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه نداشته باشد
معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد . سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهدافتاد .


بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.
 اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بود
که شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید.

هر چه به افراد بیشتری این پیغام را بفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند  بهتر و راحت تر خواهد بود





بیاد داشته باشید چیزی را دِرو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید



نوشتار: برگرفته ازایمیلی دریافتی از دوستم



بدرود 

Read Full Post »

متنی در مورد قلب…

 درود بر تو :


هر ازگاهی محض آگاهی از کلمات شیرین دکتر مجید ظهرابی


 



 


 


 


              


همان كه گاهي مي‌شكند





قلبي كه از بودن آن باخبر است و قلبي كه از حضورش بي‌خبر


قلبي كه از آن باخبر است، همان قلبي است كه در سينه مي‌تپد


همان كه گاهي مي‌شكند؛


گاهي مي‌گيرد و گاهي مي‌سوزد


گاهي سنگ مي‌شود و سخت و سياه


و گاهي هم از دست مي‌رود


با اين دل است كه عاشق مي‌شويم


با اين دل است كه نفرين مي‌كنيم


و گاهي وقت‌ها هم كينه مي‌ورزيم



اما قلب ديگري هم هست؛



قلبي كه از بودنش بي‌خبريم


اين قلب اما در سينه، جا نمي‌شود


و به جاي اين كه بتپد،


 … مي‌وزد و مي‌بارد و مي‌گيرد و مي‌تابد


اين قلب نه مي‌شكند و نه مي‌سوزد و نه مي‌گيرد


سياه و سنگ هم نمي‌شود


از دست هم نمي‌رود


زلال است و جاري


مثل رود و نسيم


و آن قدر سبك است كه هيچ وقت هيچ جا نمي‌ماند


بالا مي‌رود و بالا مي‌رود و بين زمين و ملكوت مي‌رقصد


اين همان قلب است كه وقتي تو نفرين مي‌كني، او دعا مي‌كند


وقتي تو مي‌رنجي، او مي‌بخشد



اين قلب كار خودش را مي‌كند


نه به احساست كاري دارد نه به تعلّقت


نه به آن چه مي‌گويي؛ نه به آن چه مي‌خواهي


و آدم‌ها به خاطر همين دوست‌داشتني‌اند


به خاطر قلب ديگرشان



به خاطر قلبي كه از بودنش بي‌خبرند


تا درودی دگر بدرود 

Read Full Post »

Older Posts »