درود بر تو:
صبح ها ساعت ۸ونیم تا ۹ در تختخواب میمونم. پس از این به دلیل رفتن خدمت خلیفه صدام، از جا بر میخیزم و خدمت خلیفه می روم.
مسواک زدن و شستن دست و صورت و اعمال مربوط به آنجا را انجام میدم و سر راه کومی«Compioter» را هم از خواب بیدار میکنم و میرم توی آشپزخونه تا کافه ماشینه را روبه راه کنم و کافی دم کنم، کومی هم بیدار شده و روشن است و تمام آنتی ویروس میروس هم اکتیو شده و آماده برای انجام «فرایض» آداب روزانه…(حال می کنی من هم مانند شما ها حرف میزنم؟!)
و پس از این کافه با شیر را در فنجانم میریزم و به روی میز کومی میگذارم. حالا وارد اینترنت می شوم و وارد بلاگم… خوب میبینم چند پیام دارم و چه کسانی به روز نوشتند. در همین حال یاهو را استارت میزنم و روشنش می کنم. منتظر اونی که بودم به به باز هم آف ننوشته ولی دوستان دیگرم خیلی هاشون لینک یا آف یا… گذاشتند. موزیک را روشن میکنم. برخی اوقات همینجور که نشستم یه قری هم این پشت میریزم و …اول به بلاگ دوستانم که نزدیک تر هستند میرم و پیامی مینویسم و مقام اول رو به دست میارم..دی.. بر میگردم. در همین حال به فکرش هستم یئنی همیشه و در همه حال به فکرش هستم
یک جرعه از کافی مینوشم و باز میبینم و میخونم و… خدای من این دنیـــــا کی میخاد آدم بشه و جنگ توش نباشه و سختی و زنده گور به گور کردن مردم را در آن نبینی!!!! البته این ناهمگونی ها در تمام تاریخ ایران به چشم میخوره و خوشبختانه مردم ما با آن کنار آمدند.
…*******…
حالا وقت فکر کردن به غذای ظهر است. چی درست کنم که بچه ها میان خونه ادا اطفار در نیارن؟! خلاصه به یک نتیجه که خرسند کننده برای ایشان هم است، میرسم و میرم در آشپزخانه و مشغول میشم. حالا در این میان یکی میاد و هی مینویسه و هی بوق میزنه!!!
آخه من که نوشتم«» not at my desk»»چرا دقت نمیکنی!!!؟؟؟
به هر حال اگر بتونم میام و جوابش رو میدم… تا بچه ها میرسند خونه و ناهار میخوریم. و برخی اوقات از ایران یا کشورهای دیگر تماس هایی دارم، اگر پرسشی باشه یا کیفین احوالی باشه یا… میرسیم به ساعات پس از نیم روز و چون من عادت به خوابیدن ندارم بیدار هستم و همچنان پای کومی هستم و کارهای مربوطه را انجام میدم.
و وقت کاپوچینوی عصر که میرسه، چه تنها باشم و یا اگر مهمون داشته باشم با مهمون هایم، باید کاپوچینو بنوشم.
خیالی بسیار پریشون دارم. کتابی که خوندم رو میگذارم جلوی دستم، چند وقته میخام یک قسمت از این کتاب را در الههءمهر، بنویسم ولی هنوز نشده که بشه… میدونی که من همیشه در نیمه های شب به روزمیشم،
ولی امروز تمام وقتم را برای نوشتن این پست گذاشتم، آخه سرم همچین هام خلوت نیست. در این بین ایمیل خوندم و جوابش را نوشتم، عکس به دوستم ایمیل کردم تلفن یک دوست نازنینم را از ایران پاسخ دادم تا به خودم اومدم دیدم ساعت ۴و نیم شده و از ناهار خبری نیست. خدای من چه کنم چاره کنم یه چیزی بدین پاره کنم…
بینگ املت گوجه فرنگی با پیاز داغ، تخم مرغ و به به چه خوشمزه شده بود، جات خیلی خالی بود……..خلاصه در بیشتر روزها من مهمون دارم و خونه برای خودم خالی نیست. اما الان که بچه ها هم به مسافرت لب دریا در هلند رفتند،(یادته پارسال با دوربین دیجیتالم چه کردم) من و آقای همسر تنهائیم البته ایشون کمد جدید طرلان رو به کمک برادرم بستند و تقریبن کمد آماده است.
من خسته شدم تو چی؟
خوب حالا چون خسته شدم و حال و هوایم نیز کمی فرق کرده این پست را وارد می کنم.
از خداوند بزرگ خواستار بخشیدن دلی گرم به تک تک هم میهنانم هستم.
در پناه خود او تندرست، شاد و پیروز زیوی….تا درودی دگر بدرود.
Read Full Post »