درود بر تو :
کمتر پیش میاد در اینجا چنین آسمانی باشه. ولی من از این مدل آسمان نیمه ابری بسیار خوشم میاد.
بخصوص وقتی که برای رفتن به مقصدی در ماشین یا قطار یا هر وسیله نقلیه ای دیگر نشسته باشم، به دیدن این هنر طبیعت سرگرم میشوم. با اشکال مختلف ابر ها، برای خود در فانتزی ذهنم شکل های مختلف میبینم و کِــیف میکنم.
گاهی شاید ناخواسته در مسیری که میروم، لای بلای ابرها باشم، با هیچکس حرف نزنم، یا در صورت بسیار زیبا بودن شکلی که در آسمان پیدا کردم، دیگران را به دیدنش دعوت کنم.
این سرگرمی را در هواپیما نیز دارم. البته این بار باید به پائین نگاه کنم نه بالا!!
یادته یک عکس از بالای ابر ها از پشت پنجره هواپیما گرفته بودم، «این در زمانی بود که به اصفهان میرفتم و در بلاگم با سوالی گذاشته بودمش» و با مطرح کردن این سوال که: شاید بتوانی بگویی این عکس از کجاست؟!!!! ولی هیچکس تشخیص نداد یا داد و هیچ نگفت که این عکسِ چیست!!!
هرانگاه که ابرهای شکیل و زیبا را میبینم از تمام افکار پوچ رها میشوم و به شکار شکلی جدید میروم، خواسته یا نا خواسته…
بال را معني كن تا پر هوش من از حسادت بسوزد
دستشان را نرسانديم به سر شاخه هوش
تعارف که نداريم … نوشته هاي من سرگذشت کلمات پريشان و سرگردانيست که ترکيبشان خزعبلاتيست که قرار نيست در هيچ کجاي تاريخ ماندگار شوند.
دل و مغزم ميترکند و انگار تمام چيزهايي که ياد گرفته ام هيچکدامشان به هيچ کاري نمي آيند.
خوش خيال بودم … فکر ميکردم که ياد گرفته ام «خوب» را ميشود با نشانه ها و علامتها پيدا کرد. لحظه هاي عمر را به دنبال نشانه ها و کشف آنها گذراندم تا «خوب» را پيدا کرده باشم. پرنده اي که رد ميشد… بادي که ميامد و باراني که نمي آمد. ابرها، برگها …
اما …حالا به «خوب» و «بد» شک کرده ام. به تمام علامتها و نشانه ها مشکوک شده ام. به خير و شر بودنشان. به همه راهها و مسيرهاي رفته و نرفته. به همه تجربه ها و پندهايي که براي ياد گرفتنشان عمري گذشت.
«سهراب سپهری»
در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی… بدرود.