Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for دسامبر 2008

درود بر تو :

در کنفرانس پزشکی به این نتیجه رسیدند که باید دوز داروهای هومئوپاتی بنده را قوی تر کنند، وقتی نسخه جدید»بوسیله ایمیل» به دستم رسید دیگر داروخانه بسته بود و جریان دارو گرفتن افتاد برای سال دیگر یا «سال جدید».

با اینکه چشمانم هنوز یارای خوب دیدن ندارند و اذیتهایشان همچنان پا برجاست ولی من پر رو تر از این حرفهایم که جلوی کومی ننشینم!!؟(البته خدایی کم میشینم ا)

41610298dsc0003copy4c38cg0

دچار به من هم میشه گفت، تو هم جای من بودی وفتی جایی نمیتونی بری و یا کتاب بخونی کور بشی بس که قاطی پاتی می بینی یا از درد چشم نفست بند بیاد، بیرون به گردش رفتنت مستلزم مزاحمت های کوچک و بزرگ«مانند: عوض کردن لباست، پوشوندن با بدبختی کفشت، یه عالمه کار ها و عوامر کوچیک و بزرگ داشتنت…»  برای افراد خانواده ات باشه، ترجیح میدی بری یا بمونی!؟

میتونی یک روز کفش من را بپوش و راه برو تا ببینی روزم چگونه میگذرد!!؟

2009-2

خوب نق نق بسته، کمی از حال و هوای اینجا در فرارسید سال نو برایت بگویم. حتمن میدونی که امسال هنوز سال کبیسه است تا نوروز شمسی ادامه دارد هنوز و ما دیشب جشن برای زاد روز پدرم گرفتیم و جایت خالی کیک خوشمزه ای نیز خوردیم. البته مامان جونم از ایران نیز زنگ زدند و شادباشهای خودشان را به پدرم گفتند.

از صبح تا حالا دیگه بچه ها نیمی از ترقه هاشون را ترکوندن و توی اعصاب ما رفتند»اشکالی  نداره ها» حق بچه ها و نوجوانان همین آتش بازی ها و …است.

(ولی اینجا ترقه ترکوندن ها مانند آنچه که در ایران است، نیست که مثلن نارنجک و بمب های دستی بترکونند ها)ولی به بچه خیلی خوش میگذره، 18 به بالا ها هم نوشیدنی  یا مشروبات خوشمزه می نوشند و سر حالند

امشب به یاری خدا جشن خوبی خواهیم داشت.


تندرست و پیروز زیوید… تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

درود بر تو :

امروز با دکترم کمی چت کردم و سپس به ایشون زنگ زدم. گفتند ایمیل هایم را به دلیل مسافر بودنشون ، نخوندند. به ایشون گفتم که حال این چند روز پبشم چگونه بوده و اصلن خوب نبودم و سوال هاشون را پاسخ گفتم…

در آخر گفتند که باید یک کنفرانس با دیگر پزشکان بگذارم و ببینیم چه دارویی باید بهتون بدهیم که روی حرکتتون تاثیر بهتری داشته باشد!؟

من با ترس و تعجب پرسیدم چرا آقای دکتر مگه چه میخواهید به من بگید

.

.

.


خلاصه ای از سخنانم با دکتر آل یاسین:

من: وضعيت ديدم هم بد شده، با اينکه دکترم گفت بهتره ولي من تفاوت زيادي بين حالا و هفته پيش نميبينم
البته از هيچ دارويي استفاده نميکنم فعلن
D.r Alyasin: من تصمیم گرفتم در مورد شما با سایر همکاران این جا مشورتی داشته باشم. لطفن داروهاتون رو قطع کنید تا سه شنبه که نتیجه رو بهتون اطلاع بدم.
من براي چي مي خواهيد مشورت کنيد؟
«یه لحظه ترس تمام وجودم را فرا گرفت با هزاران فکرهای پیچ واپیچ»
من: یعني درمان من با هومئوپاتی جواب نميده و دست بردارم ازش؟
showletter_003

D.r Alyasin: که چطور می شه سریع تر پاسخی رو که می خواهیم از نظر تعادل و راه رفتن بگیرید.
من: ترسيدم به خدا، گقتم لايد میخاهید يگید هومئوپاتي کمکم نميکنه و رهايش کنم !!!؟
D.r Alyasin: نه
من: خوب پس خداي را سپاس
D.r Alyasin: بدرود

من: بدرود

____

و اما هم میهنی که از بلاگ من کپی  و در بلاگ خود پیاده کردند«به گفته دوست عزیزم آزی» بدون اعلام کردن کارشان، ایشون حتمن رسم این کار را نمیدونستند و اگر میخواهند تمام متنی که من نوشتم را در بلاگشون منتقل کنند، رسم ادب بلاگری این است که به طرف مقابل خبر بدهند و بگویند…

آقای «.پ.» اینکار، رسمن دزدی از خانه مردم حساب میشود !!!؟(کاشکی لینکی از بلاگ من نوشته بودند)

من حال چندان مناسبی ندارم و منتظر خبر از دکترم میمونم تا سال جدید میلادی ببینم پاسخشون از کنفرانس پزشکی در مورد درمان من چیست !

به هر حال ببخشید اگر نگران شدید

تندرست و پیروز زیوید… تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

درود بر تو :

در مورد ما»معلولین» تا چه اندازه می دانی!؟

باز از آقا شهرام یک ایمیل بسیار زیبا و انگار از دل ما و بی محبتی کسانی که ما و موقعیت بــد مون را نشناخته اند نوشته.


گوش کردن را یاد بگیر ، فرصت ها گاهی به آهستگی در می زنند .


باور کنیم و به باور برسانیم

آخِي

طفلي

حيوونكي

بيچاره

خدا شفات بده

نچ

.

.

.کم و بيش همه ما اين حرفها رو شنيديم . اگه بگين نشنيديم بهتون تبريك مي گم و بهتون مي گم كه شما معلول نيستيد . مردم پيرامون ما ، همين مردمي كه هر روز از كنار ما رد مي شن و ما از كنارشون رد مي شيم ( البته نه همشون) وقتي كه نگاهشون به ما مي افته ، لبريز از اين حرفها مي شن .

بعضي شون به زبون مي آرن و بعضي شون تو نگاهشون . در گذر اينهمه سال از عمرم به تازگي قرين پنج سال كمتر يا كمي بيشتر ، برخوردم به آدمهايي كه جور ديگه اي فكر مي كنن و بالطبع جور ديگه اي رفتار مي كنن .

به راحتي مي شه از كنارشون رد شد ، بدون واهمه از اينكه الان باز همون حرفهاي و نگاه هاي آزار دهنده رو

مي شنوي و مي بيني . اين افراد تو جامعه اونقدر مشخص و مبرهن هستن كه از دور كه داري بهشون نزديك

مي شي متوجه مي شي كه اين آدم كاري با تو  و معلوليتت نداره . اون  معلوليت تو رو نگاه نمي كنه ،

او انسانيت تو رو نگاه مي كنه . اين كه تو شمايل يك انسان رو داري . اگه احيانا لباس پاره اي پوشيده باشي اون لباس پاره توجه او رو بيشتر جلب مي كنه تا معلوليت تو . بي تعارف بگم

نسل جديد ، همين افرادي كه چند سال پيش قرين ده سال يا كمي بيشتر به دنيا اومدن ، بيشترين افراد اين گروه رو تشكيل مي دن . بچه هايي كه حالا آرام آرام سن خردسالي رو گذروندن و وارد دنياي كودكي و نوجواني شدن .

اجازه بديد كمي به اين قلم اجازه بدم تا جسورانه تر بنويسه ،

نسل جديد فهميده تر از نسل قديمه . اين موضوع رو مي شه حتي تو جوونهاي همنسن خودمون ديد . مقوله معلول و معلوليتي كه در جامعه ما ( ايران) با لنگه كفش بدبويي كه بايد با احتياط به سمت اون رفت و از كنارش رد شد و يكي از واژه هاي قشنگ بالا رو عنوان كرد اشتباه گرفته شده ، بايد بره و در جايگاه اصلي و واقعي خودش قرار بگيره .و ما ، فقط ما مي تونيم اين موضوع رو به واقعيت تبديل كنيم .

به ياد دارم سالها پيش زماني رو كه سوار اتوبوسي شده بودم و اتوبوس آرام آرام داشت به انبوهي از جمعيت در يك گله جا تبديل مي شد . جواني با يك ويلچر به اتوبوس نزديك شد و از مردم خواست كه وويلچر او رو همراه با خودش كه روي اون نشسته بود از پله هاي اتوبوس بالا ببرند و او رو سوار اتوبوس كنند .

مردم او را با زحمت زياد به داخل اتوبوس بردند . چند دقيقه بعد راننده داخل اتوبوس شد ، وقتي راننده چشمش به ويلچر جوان افتاد به حالتي بسيار زننده كه دور از شان و مقام یک انسان بود به جوان ويلچر سوار گفت :

اين چيه؟

قيافه مرد راننده در هم رفته بود و به حالتي كه انگار چيز بدبويي ديده به اشاره دست به سمت درب اتوبوس به جوان ويلچر سوار گفت :

برو پايين ، برو پايين

اين در حاروي شيشه تصوير آدم ويلچر سواري رو نشون مي داد و زير اون تصوير به خط خوانا و با كلمات درشت نوشته شده بود :لي بود كه در كنار وليچر مرد جوان صندلي قرار داشت كه بالاي اون

جايگاه ويژه جانبازان و معلولين

مردم جوان ويلچر سوار رو پياده كردن و كسي لام تا كام حرف نزد ، حتي خود من ساكت ايستادم و چون ميكروبي اين صحنه رو تماشا كردم .

حالا همه شما حق داريد دنيا رو روي سر من آوار كنيد . حق داريد . من سكوت كردم !!!

چرا ؟

شايد چون هنوز تابو شكني رو پيشه خودم نكرده بودم ، امروز منِ يوسف خاكيان وقتي قلمي به دستم سپرده شده وظيفه خودم مي دونم ، كه اين عهدنامه ننگين انسانهايي رو كه به معلول جماعت به ديدة يك لنگه كفش بدبو نگاه مي كنن چون موريانه‌اي بجوم تا تموم بشه . داستان ويلچر و مرد جوان و اتوبوس تنها جزء كوچكي از رفتارهاي گروهي از انسانهايي كه ما داريم با اونها زندگي مي كنيم بود .

چندي پيش خودم خبري رو در روزنامه تايپ كردم مبني بر اينكه پسر معلولي به علت معلوليتش و نه به علت ضعف قواي دركي و نه به علت محدوديت مالي و تنها به علت معلوليتش از درس خوندن در يك مدرسه عادي محروم شده و جالب اينجاست كه مسئولين رده بالاي آموزش و پرورش منطقه با خواهش و تمنا از معلم و مسئولي كه او رو از كلاس و مدرسه بيرون كرده بود خواستن تا اجازه بدن به كلاس برگرده و جالبتر اينكه با امتناع اونها مواجه شدن تا جائيكه وزير آموزش و پرورش هم چندي پيش تاكيد كرده بود كه حق دانش آموز معلول اينه كه در يك مدرسه عادي درس بخونه . به راستي من و تو و مايي كه خودمون در تنور داغ معلوليت سرخ شديم ، آيا بايد ساكت و خاموش نظاره گر چنين قصه هايي باشيم؟

آيا فقط بايد ما جماعت معلول رو فقط در مراسم برنامه ماه مبارك رمضان در برنامه ماه عسل ديد؟

كسي كه در عرض 20 دقيقه فقط 20 دقيقه تابلوي زيبا و باشكوه تصوير حضرت عباس رو مي كشه اون هم نه با دست بلكه با دهان آيا واقعاً شايسته چنين رفتارهاي زشت و كريهيه؟

آقاي صادقي در م�ل گالري

به من بگيد ؛

آيا يك معلول قبل از اينكه يك معلول باشه يك انسان نيست ؟

همه اينها رو شما مي دونيد ، مي دونم كه مي دونيد

آيا دانستن اين كه خداوند متعال در روز ازل نه در ازاي گرفتن قطعه اي از وجود ما بلكه به عنوان موهبتي بي بديل به ما ارزاني داشته زكاتي نداره ؟

آيا اين حق انساني ما نيست ؟

باشد كه انديشيدن رو به كساني كه كمي كج انديش هستند بياموزيم .

مانا باشيد… يوسف خاكيان

كسي كه هيچ كس نيست

فرستنده :

ashegh951@yahoo. com

____


و اما حال خودم:

مي كند مرا صدا …… يك جوان فراتر از

قصه هاي آشنا ….. گويدم تو اي سحر

از اسارتم نويس ….. زخم درد اين دلم

زهر تلخ باطنم …… گشته ام در اين ديار

همنواي درد هجر ….. آشناي دور ز آفتاب

نميدونم چمه؟ حالم اساسي گرفته است

خيلي  تنگه دلم

خيلي زياد

نزدیک دو سال نیم منتظر بهبودی ام هستم.. ولی

روز به روز از وجودم کاهیده می شود

امید، امید، امید

به چی!؟

تـــــرس

ترس از نافرجامی درمان

شاید

.

.

.

نه

حتمن این نیز بگذرد

گریه چشمانم را ضعیف تر کرده

تنها کاریست که

میتوان انجام داد


حرف برای نوشتن زیاد دارم ولی توانایی اش نیست

تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

درود بر تو :

این خبر خیلی وقته به دستم رسیده و در پیش نمایش ماند تا سرم کمی خلوت شود.

دیدنیست:

تصاويري از بازسازي كشتي نوح در هلند

اين كشتي بسيار بزرگ توسط شخصي به نام Christian Johan Huibers  در هلند ساخته شده. طول ان تقريبا دو سوم طول يك زمين فوتبال است اما اندازه آن يك پنجم اندازه واقعي كشتي نوح است.


این نیز یک نوع زنده کردن تاریخ است، نظر تو چیست

تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر  تو :

دیشب این فیلم را بدون هیچ آگاهی از اینکه فردا»یعنی امروز» ۵ دی ماه است، را دیدم.

Minaye Shahre Khamoosh

کمی از داستان فیلم:

دکتر پارسا از آلمان رفتند ایران برای جراحی قلب یکی از دوستانشان…

آقای دکتر اهل بم بودند و من با شنیدن نام بــم حالم دگرگون شد، از بیهوده و بی جا از بین رفتن هم میهنانم همیشه یک حالت خاصی برای مردم بم و آثار باستانی  که بین رفته اش میشوم.

250px-arge_bam_arad_edit

با دیدن آقا پسری به نام بهرام در فیلم، یاد دوست خوبم شهاب افتادم که شاید نه همه این هنرپیشه را مانند ایشون ببینند ولی دوری و غربت یاعث تمام وجه تشابه دادن های به جا یا شاید نابجا بشود. شاید هم همشهری بودن خانم گلش با مردم بم یا شاید…

۵ سال پیش که در بم زلزله آمد و در عرض۱۴-۱۳ ثانیه همه چیز را  به خاک کشوند و دل ما را در اینجا پریشون کرد. خیلی درد بار بود که گزارش های اسفناک را در تلویون ببینی و هیچ کمکی از دستت بر نیاد!!! مهرنوش که اون زمان با من آنلاین خیلی ارتباط داشت، کار و زندگی اش را رها کرد و برای کمک به بم رفت تا بلکه بتواند یکی از مجروحین را پانسمان کند!؟ خلاصه دستتون درد نکنه نازنینانی که برای کمک به هم میهنان باز مانده کمک رساندید.


تدفین اجساد در زلزله بم / عکس از مهندس علیرضا سعیدی

چه حادثه هایی که در این چند ثانیه لعنتی اتفاق نیوفتاد و چه بچه هایی که هنوز روی خوش دنیا را ندیدند و به قبر فرو رفتند. آقای مهندس سعیدی موسس و مسئول موج پیشرو و بانوی گرامیشان نیز کمک های چشم گیری بودند برای بچه های باقی مانده از زلزله در بم و دیگر دوستان از جای جای دنیا.


2_8710050458_l600

هنرمندان خوبی که به وجود و با بودنشون افتخار هر ایرانی بودند، مانند آقای « بسطامی »هنرمند گرامی.

و یک مرد هنرمند را در فیلم دیدم که عکس متوفیان را با سوزنی»نام دستگاهش نمیدانم چیست؟» بر روی سنگ قبرشون میکند و آمار تمام کشته شده ها را داشت.

4_8710050458_l600

خداوندا خودت میدانی که مردم ما چقدر بی گناه و بی خبر نزدت آمدند، پس همه را ببخش و بیامرز خدا جون.

اینجا را ببینید شاید برخی از سوال هایت در مورد شهری که هزاران سال به خودش زلزله ندیده بود…

درود بر فَرِوِشی پاکشان باد.


تا درودی دگر بدرود


Read Full Post »

کریستال های برف …

درود بر تو :

امسال هنوز در شهر ما برف قابل توجهی نباریده، همون برف دوم بود و بس… ولی در ایران و کشور های دیگر از جمله جنوب آلمان یا کانادا برف سنگینی باریده است.

امشب میدانیم  تولد مسیح است که در این باره براتون کمی تا قسمتی نوشته بودم. امشب در اینجا هم میهنان آلمانی «قـــاز» میخورند، ما هیچکدام از مزه این پرنده دل خوشی نداری، در نتیجه تصمیم به خوردن خورشت فسنچان(با گوشت گوسفند) گرفتیم.

دلم میخواست از کریستال های برف و زیبایی اش و شگفتی که در کار طبیعت وجود دارد بگویم، البته با وام گرفتن از سایتی فارسی، عکسهایی و مطالبی برایتان در اینجا گذاشتم، آخه میدونی چون من درسی در این مورد»هندسه» نخوانده ام.

ولی با همین چشمانم که حالا دوتایی شون با هم 30% بعلاوه 20% مساوی 50% قدرت دید دارم، اون قدیم ندیما»30-20″ سال پیش بسیار راحت می توانستم این کریستال ها را بدون ذره بین، ببینم و این شد که من عاشق و عاشق تر ه برف شدم.

هندسه دوجيني و كريستال‌هاي برف

تصوير

شكل فوق انطباق رسم ستاره داوود توسعه يافته و عكس يك كريستال برف را نشان مي‌دهد ، شايد شكل فوق براي ما زياد جالب نباشد ولي اين تصوير براي علاقمندان به هنرهاي زيبا ، طراحي و گرافيك فوق‌العاده جالب است ، كافي است كه محل گذر خطوط موازي را از هر شش جهت به دقت برسي كنيد و به شگفتي‌هاي اين انطباق دست يابيد . كريستال‌هاي برف در ساختار كريستالي خود ، كاملا از اين رسم هندسي تبعيت مي‌كنند و اين موضوع مربوط به زاويه پيوند شيميايي عناصر اكسيژن و هيدروژن و پيوندهاي ملكولي ( يا هيدروژني ) آب در داخل شبكه كريستالي يخ ميشود كه در مباحث بعدي در مورد زواياي پيوندهاي شيميايي و ساختار هندسي كريستال‌ها و رابطه آنها با رسم ستاره داوود توسعه يافته ، مطالبي ارايه خواهد شد . يكي از شگفتي‌هاي خلقت خداوند متعال اين است كه از اول آفرينش تا آخر خلقت ، هيچ دو كريستال برف منجمد شده‌ي شبيه به هم و يكساني را نمي‌توان يافت ، در واقع شكل اين كريستال‌ها انحصاري بوده و هيچ وقت تكرار نمي‌شوند و بينهايت شكل ميتوان براي كريستال برف تصور نمود .

تصوير

در شكل فوق محل تقاطع و مسير گذر خطوط را برسي كنيد .

تصوير

به هر تعداد از كريستال‌هاي برف را كه مشاهده و برسي كنيم در نهايت به نتيجه مشابه قبلي مي‌رسيم . در واقع هيچ كريستال برف را نمي‌توان يافت كه تناسبات موجود در شكل توسعه يافته ستاره داوود را نقض كند . فقط اين موضوع را همواره بايد به ياد داشته باشيم كه با جزيي‌ ترين حرارت محيطي بالاي صفر درجه اين كريستال‌ها تغيير شكل داده و ذوب ميشوند .

تصوير

تصوير

اين كريستال‌ها به قدري زيبا هستند كه ذوب شدن آنها انسان را اندوهگين مي‌كند ولي ذوب شدن آنها ، حياتي نو به طبيعت مي‌دهد و اين خود تسلي بخش و باعث برطرف شدن اندوه است و از طرف ديگر اين كريستال‌ها در شكل‌ها و طرح‌هاي ديگري مجددا شكل مي‌گيرند كه تصوير آنها ميتواند ياد و خاطره قبلي‌ها را زنده كند .

____

بله نازنینم این است رسم زندگی، گهی پشت به زین و گهی زین به پشت(ربطی نداشت!؟ )


تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

درود بر تو :

این روزها اواخر سال 2008 را سپری میکنیم. سال نوی مسیحی خوب و پر از شادکامی برای هم میهنان مسیحی آرزو دارم.

b3tv7a


برای تمام مردم روی زمین آرزوی تندرستی و شاد کامی دارم، امید که مشکلات اقتصادی، اجتماعی، خانوادگی، … هر چه زودتر برطرف شوند و همه پیروز بر تمام مشکلات زندگی کنند.

1zgf2g8

حالا این گفتکو یا داستان قدیمی را نیز بخوانید:

کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسيد: مي‌گويند فردا شما مرا به زمين مي‌فرستيد اما من به اين کوچکي بدون هيچ کمکي چگونه مي‌توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از بين تعداد بسياري از فرشتگان من يکي را براي تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداري خواهد کرد. اما کودک هنوز مطمئن نبود که ميخواهد برود يا نه؟ کودک گفت:
اما اينجا در بهشت من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم واينها براي شادي من کافي هستند. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود. کودک ادامه داد: من چطور مي‌توانم بفهمم مردم چه مي‌گويند وقتي زبان آنها نمي‌دانم. خداوند گفت:

فرشته تو زيباترين و شيرين‌ترين واژهايي را ممکن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني. کودک با ناراحتي گفت: وقتي مي‌خواهم با شما صحبت کنم؟ اما خدا براي اين سئوال هم پاسخي داشت: فرشته ات دستهايت را در کنار هم قرار خواهد داد وبه تو يادخواهد داد که چگونه دعا کني.
کودک سرش را برگرداند و پرسيد: شنيده‌ام که در زمين انسان‌هاي بدي هم زندگي مي‌کنند. چه کسي از من محافظت خواهد کرد؟ فراشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتي اگر به قيمت جانش تمام شود. کودک با نگراني ادامه داد: من هميشه به اين دليل که ديگر نمي‌توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد گفت: فرشته‌ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه باز گشت نزد من را خواهد آموخت، گرچه من هميشه در کنار تو خواهم بود.

کودک مي‌دانست که بايد به زودي سفرش را آغاز کند. او به آرامي يک سئوال ديگر از خدا پرسيد: خدايا اگر من بايد همين حالا بروم، نام فرشته ام را به من بگو!؟ خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهميتي ندارد به راحتي مي تواني اورا ناجي صدا کني .


____

شاید من یا تو اینجور داستان ها را بچه گانه بدانیم، ولی اگر همه ما اینقدر دلها و قلبهایمان پر از احساس پاکی و نیکی باشد دنیا دیگر بهشت است و نیازی به مردن و دیدنش نیست. پس به خودمان بد نکنیم که پاسخش را در همین دنیایی که هستیم میبینیم.

تا چند زنم به روی دریا ها  خشت

بیزار شدم ز بت پرستان کِــنِــشت

خیام که گفت که دوزخی خواهد بود

که رفت به دوزخ و که آمد زبهشت

16k72qa


«من از مریدان کلام خیام این بزرگ مرد و فیلسوفِ نامی هستم»

مراقب قضاوت هایمان در دوستی ها باشیم… اگر اشتباه تایپ در نوشته هایم دیدید به 30% دید چشمم ببخشید

تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

کنسرت رضا صادقی…

درود بر تو :

دیروز نزدیک های ظهر بود زنگ زدم به ایران تا یک موردی را به مامانم بگویم، خلاصه دختر خاله نازنینم سیمین  جان بهم گفت مامانت خونه مامانم اینا»بالاست» و ما پس از حرف من، کلی و کیفین احوالین کردیم.

خوب سیمین جان چه خبرا! ایشون خوب شهلا جون چه خبرا! من گفتم خبر بخصوصی غیر از روزمرگی نیست اینجا برایم. ایشون هم گفت وااااااااااااااا؟ خوب واسه ما هم که همینجوره، ولی ما ۲۰ آذر رفتیم کنسرت«رضاصادقی» وجای تو را خیلی خالی کردیم، بخصوص من با هر موزیکش یادت بودم.

4131

او می خواند و ما همراهی میکردیم و ساسان «پسر خاله مون» با خواندنش، میخواند و … ما بالای بالا نشسته بودیم، منم گفتم از نزدیک شنیدن صدای رضا کافیه و تو باید چهره اش را در نظرت پدید بیاوری و … دیگر نتوانستم حرف بزنم و چشمان ابری ام جاری شد که اگر آن زمان ایران بودم اینش برایم خوب بود گلم.

5108

سیمین جان این را گفت و من خیلی ساکت به گریه کردنم ادامه دادم، چونکه نزدیک دو سال است میهنم را ندیدم، الان مادرم آنجاست و…  برای تک تک افراد ایران زمین دلتنگم، چه فامیل گرامی ام چه دوستان گلم و چه هنرمندانی که واقعن از شنیدن صدایشان و دیدن روی خوبشان لذت میبرم کاشکی او»رضا صادقی» نیز مانند دیگر خواننده های ایرانی به اینجا بیاید.

البته با این دختر خاله دو- سه سال پیش که تهران بودم تئاتر خنده داری از «بهزاد محمدی»  رفتیم،

ولی « رضا صادقی » و آوایش آخر عشق است.
گزارش کنسرت رضا صادقی چهارشنبه ۲۰ آذر وزارت کشور

696
ساعت حدود 9.21 است که گروه ارکستر با لباس های یک دست مشکی به روی سن می آیند و نکته جالب توجه این است که دو نفر از نوازندگان ارکستر به نظر جنوبی می آیند.


947ملودی «داشتم فراموشت می کردم» نواخته می شود و رضا صادقی به کمک عصا به روی سن می آید وسالن غرق در تشویق او می شود. رضا در حالت ایستاده به اجرای ترانه می پردازد وبعد از اتمام ترانه و بعد از عرض خیر مقدم به حضار، خطاب به جمعیت حاضر در سالن می گوید:«منت سر من گذاشتید که یه گوشه کوچیکی از دلتون رو به من اختصاص دادید. من تو همه کنسرت هام فقط یه ترانه رو ایستاده اجرا می کردم، ولی امروز به عشق شما دومی رو هم سرپا می خونم»


ترانه «قدرمو می دونی یه روز» با نوای فوق‌العاده ساکسوفون و گیتار‌الکتریک، اجرا می‌شود و استقبال خوبی هم از این آهنگ می‌شود.«خیلیا جون دادن تا ما جون بگیریم، می خوام ده ثانیه به عشق همه پدر و مادرها سرپا دست بزنید» و کل سالن می‌ایستند و مشغول تشویق می‌ شوند.

خلاصه خوش به حالتون که صدای رضا صادقی را زنده شنیدید.


تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :

خدایی برخی از این آمریکایی و آلمانی ها کارهایی میکنندا!!


یک خانواده 19 نفری

}اصولاً این روز ها رسم بر این است كه وقتی صحبت از بچه دار شدن بین زوج ها می شود توافق همیشه بین 1 یا 2 یا نهایت 3 فرزند بیشتر نیست.اما امروز می خواهیم شما را با زوجی آشنا كنیم كه دارای 17 فرزند هستند و در كمال خوشبختی با هم زندگی میكنند.

این زوج در سال 1884 با هم ازدواج كرده و خیلی زود تصمیم به بچه دار شدن می گیرند و در دفعات مختلف همه فرزندان آنها به صورت چند قلو به دنیا می آیند.پدر خانواده داشتن بچه را یك شادی بزرگ می داند و معتقد است از بین بردن و سقط جنین یك گناه است.

این زوج دارای 7 دختر و 10 پسر می باشند و در یك خانه به مساحت 650 متر مربع زندگی میكند و البته برای اینكه بتوانند از عهده این زندگی بر آیند و خانواده در رفاه باشد هر دو كار كرده و دلال معاملات ملكی هستند.

شما را به دیدن عكس هایی جالب و دیدنی از زندگی روزمره ای این خانواده دعوت می كنیم.این هم زندگی چنین خانواده ای

35k79r7

15hy89k

jjqn1l

5ajpte

aqkci

wstzr5

x55s0o

این هم زندگی چنین خانواده ای که پر از خیر و برکت استgigglesmile3

تا درودی دگر بدرود..

Read Full Post »

درود بر تو:

ajil

میدونی از خونه مادر بزرگ هایم چیز زیادی به یاد

ندارم. ولی چرا، شب که خونه مادر بزرگ در اطاق

پذیرایی اون بالا می خوابیدیم رو یادم میاد. صبح با

صدای کو کوی یا کریم ها از خواب بیدار میشدیم و به

همین دلیل هم هنوز صدای یاکریم ها من را به یاد

خونه مادر بزرگم می اندازه. صبح مادر بزرگ چائیش-

دم بود و سیگار خارجیش به لبش و سفره صبحانه پهن.yalda-nut13

از وقتی یادم میاد مادر بزرگم خانم پیری بود و موهای

سفیدش را دوست داشتم. توی مدرسه وقتی با دوستان

دیگرم راجب مادر بزرگ پدر بزرگامون حرف میزدیم،

من خیلی با سرفرازی کامل می گفتم مال من از هر دو

طرف مادر و پدری، زنده هستند.


0032

شبهای یلدا میرفتیم خونه مامان مادرم، همه فامیل اونجا بودند و ما

نوه های کوچولو و شیطون و بعضی وقتها خراب کار، انار دون کرده

و هندوانه و آجیل شیرین و خیلی چیزهای دیگر میخوردیم و تا آخر

شب بیدار بودیم و خوش میگذشت.


توی حیاط و بالکن پر بود از درختچه و گلهای گوناگون، از بوی گلهای شمعدانی خوشم نمیامد ولی اونهایی که در بالکن و دست پرورده بابا رضا بود را دوست داشتم و چون پدر بزرگم خیلی بهشون میرسید یواش یواش ازشون خوشم اومد. یک خاله و دو دایی هنوز در خانه بودند و من هم کوچولو و شیطون وقتی مادر بزرگم کشک می سائید نگاهش می کردم که چقدر با حوصله توی اون ظرفهای گلی که آبی رنگ بود، این کار را با حوصله انجام میداد. منم بهش دقت می کردم که این مامان بزرگ چه کار سخت و با زحمتی را داره انجام میده، حتمن مچ دستش درد میگیره .البته زندگی ها مدرن تر شد و میکسر آمد و ایشون هم از این دستگاه بی نصیب نموندند. «این قسمت داستان که من تعریف کردم مال ۳-۴ سالگیم است»

00302خونه مادر پدرم خیلی با حال بود، میرفتیم زیر زمین و با برادرم و دختر عمه

پسر عمه ام، فوضولی می کردیم و از توی زیر زمین مادر بزرگ تبریزی

خیلی چیزها میتونستیم پیدا کنیم. وقتی عموم میومد پائین و از توی همون

صندوق به ما بادوم یا مَـویـز تبریزی یا تنقلات خوشمزه می داد خیلی خوشحال

میشیدیم. یادم میاد توی حیاط یک حوض آبی رنگ بود با یک شیر آب و کفتر

چاهی های کنارش و گلدون های مامان که خیلی زیبا بودند.


خونه هر دو تا مادر بزرگ را دوست داشتم و بهشون عشق می ورزیدم. تا پدر بزرگم «پدر مادرم» در تصادف زخمی و بر اثر توی جا خوابیدن به دلیل غرور زیادی که داشت و اصولن خونه نشین نبودنش، سکته کرد و پس از چند روز رفت به میهمانی خدا. مادر مامانم هم پس از یکسال از دوری بابا رضا دق کرد و آمبولی شد و رحمت خدا رفت. چند سال پس از اومدن من به اینجا دومین مادر بزرگم هم رفت پیش خدا و من کلن بی مادر بزرگ، بی ۱ پدر بزرگ شدم. البته منزل پدری پدرم هنوز هست ولی من هنوز به اونجا نرفتم، میدونی دیدن جای خالی مادر بزرگم را نمیتونم تحمل کنم.

734ahih

هرچند که مادر و پدرم این رسوم را مانند گذشته های دور، پاس میدارند ولی نگاه به آن زمان ها، یاد خاطره های قدیم و بچگی ها را به یادم می آورند. «البته امسال مامانم در ایران هستند و ما با پدرمون تنهاییم

10msbvr

شب است و گيتی غرق در سياهی
شب بلند است و سياهی پايدار ، ولی
باور به نور و روشنايی است ،
که شام تيره ما را ، از تاريکی می رهاند
و از دل شبهای يلدا ، جشن مهر

«این متن بالا دستبردی با ویرایش از آرشیوم است»

شب یلداهای زیبا و به یاد ماندنی داشته باشی… بدرود..


Read Full Post »

Older Posts »