درود بر تو:
چند سال پیش که به آلمان آمده بودم به این منظره در شهر «بن» آشنا شدم ولی پس از آن که دوباره آمدم، از هر کسی سراغ این کار زیبا را میگرفتم کسی نمیدانست که این اثر در کجا بوده!؟ یا هست.
تا اینکه امشب به این گزارش در شبکه «بی بی سی» برخوردم، حالا برایت در اینجا وارد میکنم تا تو هم ببینی که در اینور دنیا چه جور قدر شعرای ما را می دانند، مولانایی که در ایران زندگی اش را گذرانده و ایرانی تبار بوده را هیچکدام نمیسناسیم و حقیقت وجودی اش برای خیلی هایمان مبهم است، پس این را به نقل از این شبکه خبری بخوان:
بر پایه داستان ملاقات پنج کور دانا با فیل در باغ کوران شهر بن در سال ۱۹۸۲ مجسمه ای جالب نصب شد
مثنوی رساله ای تربیتی است و در پس تنوع مضمونی شگفت انگیز و بافت روایی چندلایه اش هدفی روشن را دنبال می کند که از رسالت یا تکلیفی دینی برمی خیزد و آن، ارشاد و هدایت عامه است.
مثنوی برخلاف دیوان شمس که با شیدایی و خودانگیختگی آشکاری همراه است، تلاشی آگاهانه و هدفمند است برای تعلیم و ارشاد ابنای روزگار. مولانا از الگویی آشنا و مؤثر برای ارشاد و موعظه استفاده می کند که همانا تمثیل و قصه گویی است اما در هر گام یادآوری می کند که قصه های او تنها برای سرگرمی نیست، بلکه خواننده باید برای درک معنای درونی قصه تلاش کند.
او صورت و معنی قصه را در هر مناسبت به پوست و مغز، میوه و هسته یا ظرف و دانه تشبیه می کند:
ای برادر قصه چون پیمانه ای ست
معنی اندر وی به سان دانه ای ست
یک ذات و چندین نام یگانگی یکی از مضامین اصلی در اندیشه مولانا و شاید هم مضمون اصلی در آفرینش شعری اوست.
این اصل با مرادفهای وحدت و توحید و وحدانیت و اتحاد، پایه بنیادین تفکر این عارف بزرگ را تشکیل می دهد، مثلها و قصه های بیشمار مثنوی وجوه گوناگون این اندیشه محوری را به نمایش می گذارند.
مولانا که از گوهر یگانه حقیقت به یگانگی تبار انسانی می رسد، تمام آحاد بشریت را همسان و با ذات هستی یگانه می بیند.
فیل اندر خانه
تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکی اش کف می بسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودانست این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن بر او چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن می کرد هرجا می شنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دستست و بس
نیست کف را بر همه او دسترس
داستان مولانا با ظاهری ساده و شوخ، بنمایه مرکزی دید شهودی را تشریح می کند؛ مشاهده مستقیم قادر نیست حقیقت امور را روشن کند و از اشیای خارجی تنها تصویری مقلوب و کاذب فراهم می آورد.
اصل این داستان را می توان تا هندوستان کهن و در حکمت بودایی ردیابی کرد.
در منبعی، زادگاه این روایت ولایت ساواتی در «اقصای غور» دانسته شده است اما در داستان اصلی، فیل در تاریکی نیست بلکه آدمهایی که به ملاقات او می روند، کورند.
در تمثیل آمده است که پادشاهی پنج دانای کور را به کنار فیلی برد و از آنها خواست که حیوان را توصیف کنند و آنها چون در «تاریکی» بودند، تعاریفی ارائه دادند عیناً مانند داستان مولانا.
این تمثیل در اروپای سده های میانه شناخته شده بوده است، بر پایه داستان ملاقات پنج کور دانا با فیل در «باغ نابینایان» شهر بن در سال ۱۹۸۲ مجسمه ای جالب نصب شد.
در پناه همان ایزد یکتا ، تندرست شاد و پیروز زیوی… بدرود