Posted in Uncategorized on دسامبر 30, 2009|
1 Comment »
دبر درود بر تو :تو
راستگویی راهی بسوی
شادکامی
اگر کسی بتواند به صداقت روی آورد خود را از رنجهای گرانی نجات داده، چرا که عامل ایجاد بیشتر رنجها، دروغ و ریا است.
دروغگویی و عدم رعایت صداقت یکی از موانع مهم در برابر شادی و رسیدن به موفقیت در زندگی به شمار میرود. میتوانید خودتان امتحان کنید تا به عینه منظور مرا درک نمایید: دفعه آینده که تصمیم گرفتید به تماشای تلویزیون بنشینید و برنامه کمدی، درام، و یا سریال خانوادگی مورد علاقه خود را نگاه کنید، اندکی توجه خود را افزایش دهید، به خوبی درک خواهید کرد که تمام مشکلات موجود در فیلم، از رفتار کسی نشئت میگیرد که اصل صداقت را رعایت نمیکند، چندان فرقی نمیکند که دروغ او از سر غفلت باشد، یک دروغ کوچک بوده و یا اصلاً یک دروغ بزرگ و غیر قابل بخشش باشد. فقط به دروغ و عواقب دردناکی که میتواند در بر داشته باشد دقت کنید. من خودم زمانی که تصمیم گرفتم ذهن خود را بر روی دروغهای گاه و بیگاه و نتایج آن متمرکز کنم، واقعا شگفت زده شدم. در نهایت به این نتیجه رسیدم که اگر دروغ و ریا وجود نداشت هیچ داستان درامی هم خلق نمیشد.
شاید قبلاً همیشه تصور میکردم که انسان صادقی هستم و بر اساس استانداردهای اجتماعی میتوانستم بگویم که به طور تقریبی دروغگو نیستم. اما معنایی که جامعه از صداقت ارائه میدهد با آنچه شما در ذهن خود از آن ساختهاید، دو تعریف کاملا متفاوت هستند. ما به طور سیستماتیک همواره سعی میکنیم تا دروغ و دروغ گویی را بالاخره به هر نحوی که شده در فرهنگ خود بگنجانیم. گاهی اوقات آنقدر به دروغگویی خو میگیریم که اصلاً متوجه نمیشویم در حال دروغ گفتن هستیم. صداقت یعنی حقیقت، حقیقت محض، حقیقت و نه جز آن. از نظر جامعهشناسی فقط زمانی ملزم به بازگو کردن حقیقت هستیم که …
با گفتههای خود موجبات ناراحتی دیگران را فراهم نیاوریم، باعث ایجاد تعارض روحی روانی و درگیری میان افراد نشویم، شخصیتمان بد جلوه نکند.
من قصد ندارم در مورد دروغهای بزرگ صحبت کنم، بلکه منظورم همین دروغهای همیشگی و پایدار هستند، که دائما با نام «دروغ مصلحتی» و یا «دروغهای ناچیز و از سر غفلت» از آنها استفاده میکنیم و تبدیل به جزء جدا نشدنی زندگی روزمره همه ما شدهاند. من خودم هم یک زمانی نمیتوانستم نام دروغ بر روی این ناراستیها و کژ رفتاریها بگذارم، تا اینکه خلاف آن به من ثابت شد.
تقریبا حدود ٥ سال پیش، خودم را یک انسان نسبتاً صادق فرض میکردم تا اینکه در یک کلاس یک ماهه ثبت نام نمودم. هدف اصلی این کلاس آموزش صداقت بود. تجربه این کلاس درست مثل این بود که در جهانی در حال زندگی هستی که همه افراد (از جمله خودتان) چیزی به غیر از حرف راست به زبان نمیآورند و کلیه احساسات، عواطف، خواستها و نیازهایشان را همانطور که هست، مطرح میکنند. در روند پیشرفت کلاس، شما باید افکار خودتان در مورد کلاس، مربی، و شاگردان دیگر را نیز به طور آشکار بیان میکردید. فی الواقع در این فرایند کلیه ساختارهای پوچ ذهن از هم پاشیده میشد. هیچ گاه تصور نمیکردم که یک دوره یک ماهه تا این حد روی من تاثیر گذار واقع شود. اصلاً به ذهنم هم نمیرسید که در طول همه سالهای عمرم تا چه اندازه خود را از احساسات واقعیام دور نگه داشته و با دیواری از دروغ، راه حقیقت را مسدود نمودهام. این واقعا یک تجربه فوق العاده و در عین حال وحشتناک بود.
وحشتناک؟ بله؛ زمانی که با طرف مقابل صادق باشید، به او این فرصت را میدهید تا تمام زوایای وجود شما را زیر و رو کند به انضمام قسمتهایی که شما آرزو میکردید هیچ وقت آنجا نباشند: بخش قضاوتهای گاه و بیگاه، روح گربه صفت، بخش منتقد و غیر قابل اعتماد و … باور کنید پس از چندی حتی افرادی که من تصور میکردم در حق آنها بدجنسی کردهام، به صورت دوستهای صمیمی من در آمدند، و اصلا فکر نمیکنم این امر تصادفی بوده باشد.
به عنوان شخصی که در هر دو دنیای متفاوت (هم در سرزمین دروغگویی و هم در سرزمین راستگویی) زندگی کرده است باید بگویم که دو دنیای کاملا متفاوت هستند. اگر شما هم مثل من جزء افرادی هستید که دروغهایتان چندان بزرگ و رسوا کننده نیستند و فقط از روی بیتوحهی و عادتهای همیشگی به دروغ گویی خو گرفتهاید، و نمیتوانید احساسات واقعی و افکار حقیقی خود را به زبان بیاورید، ممکن است این تصور برایتان ایجاد شده باشد که خلاص شدن از شر این دروغها، دردی را دوا نمیکند و هیچ تفاوتی را در زندگی شما ایجاد نخواهد کرد، از همین جا باید به شما بگویم که اینطور نیست و کافی است تنها یک گام در این راه بردارید تا متوجه تغییرات مطلوب آن بشوید.
نیتی که در ورای صداقت وجود دارد
منظور من این نیست که شما از نام صداقت سوء استفاده کنید و از آن به عنوان صلاحی برای بد زبانی و بیاحترامی به دیگران بهره بجویید. اهدافی که شما از راستگویی مد نظر دارید به طور کامل تعیین کننده این مطلب هستند که میبایست چه حرفی را در کجا و به چه کسی بزنید. اگر به طور مثال آقایی قصد داشته باشد تا ارتباط کاملاً جدی با یک خانم برقرار کند، خوب بالطبع باید نسبت به او خیلی بیشتر از دختری که پشت صندوق سوپر سر کوچه مینشیند، صداقت را رعایت نماید.
چه دلیلی میتواند وجود داشته باشد که او احساسات و عواطف واقعیاش را با دختری که پشت صندوق نشسته، در میان بگذارد؟ چه نیتی ممکن است از این کار داشته باشم؟ دختر خانم اصلاً نمیداند که چرا آقا باید حرفی به او بزند؟ و شاید اصلاً زمان به آنها اجازه انجام چنین کاری را ندهد. اما در مورد یک دوست صمیمی و یا همسر فعلی هیچ دلیلی مبنی بر صادق نبودن وجود ندارد. اگر بخواهید با طرف مقابل به صمیمیت کامل دست پیدا کنید (نیتی که در ورای صداقت نهفته) آنگاه صداقت به تنها قانون هدایت کننده رابطه شما مبدل میشود.
یکی از اصول بنیادین شادکامی این است که انسان پیش از هر چیز از نظر ذهنی با خودش صادق باشد.
بهترین مکانی که میتوانید در آن به تمرین صداقت بپردازید، وجود درونیتان است. یک ژورنال شخصی برای خود درست کنید و سعی کنید در آن کلیه افکار و احساسات خود را به رشته تحریر درآورید. اجازه دهید تا صداقت از وجودتان سرچشمه بگیرد. در مورد عواطف و عقاید خود در شرایط مختلف مطلب بنویسید. سعی کنید با ترسهایتان روبرو شوید. هیچ چیز را از خودتان مخفی نکنید. بعد از چندی زمانی که وجودتان با صداقت خو گرفت و خودتان احساس راحتی بیشتری با آن پیدا کردید، آنگاه میتوانید به راحتی راستی و درستی را به رابطههای دیگر خود نیز منتقل کنید و با سایرین نیز صادق باشید.
تا درودی دگر بدرود
Read Full Post »