Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for فوریه 2009

دایره زندگی

درود بر تو :


وقتی کودکی هفت ساله بودم، پدر بزرگم مرا به برکه ای در یک مزرعه برد و به من گفت: سنگی را به داخل آب بینداز و به دایره هایی که توسط این سنگ ایجاد شده نگاه کن.

سپس از من خواست که خودم را به جای آن سنگ تصور کنم. او گفت: » تو می توانی تعداد زیادی از جلوه ها و نمودها را در زندگیت خلق کنی اما امـواجی که از این جلوه ها پدیـد می آید، صلح و آرامش موجود در تمام مخلوقات را بر هم خواهدزد. به خاطر داشته باش که تو در برابر هر آن چه در دایره زندگیت قرار می دهی مسوولی و این دایره به نوبه خود با بسیاری از دایره های دیگر ارتباط خواهد داشت.

نیازمندخواهی بود تا در مسیری زندگی کنی که اجازه دهد، خوبی و منفعت ناشی از دایره ات، صلح و آرامش را به دیگران منتقل کند. آن جلوه هایی که از عصبانیت و حسادت ناشی می شود،همان احساسات را به دیگر دایره ها خواهد فرستاد. تو در برابر هر دوی آن ها مسوولی.»

این نخستین بار بود که دریافتم هر شخص قادر است صلح و یا ناسازگاری درونی خلق کند که در جهان پیرامونش جریان یابد. اگر وجودمان سرشار از نزاع، نفرت، تردید و خشم باشد، هرگز نمی توانیم صلح را در جهان برقرار سازیم. ما احساسات و افکاری را که دردرون نگاه داشته ایم از خود ساطع می کنیم، چه در مورد آن ها صحبت کنیم چه سکوت اختیار کنیم. هرآن چه در درون خویش داریم به جهان پیرامون ما سرایت می کند خلق زیبایی یا ناسازگاری با تمامی دوایر دیگر زندگی مرتبط می باشد. این تمثیل جاودانی را به خاطر بسپاریم: به هر چیزی که توجه کنیم، رشد و توسعه مییابد.

امیدوارم همه ما به این نصایح عمل کنیم…

تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

درود بر تو :


هنگامی که گوشی


خیس میشود

Join Gevo Group

تصور کنید ؛ با ذوق و شوق فراوان و البته هزینه‌ای فراوان تر ، گوشی موبایل خود را خریداری کرده‌اید.

اما یک غفلت کوچک کافی است تا با افتادن گوشی در داخل جوی آب و یا حتی سرویس بهداشتی (99 درصد مواقع) تمامی امید و آرزوهای شما نابود شود! تصور به این موضوع نیز بسیار دردناک است!  اما نه! اندکی صبر کنید! هنوز تا نابود شدن کامل گوشی زمان زیادی مانده!

در این ترفند قصد داریم تا با معرفی یک ترفند خارق العاده روشی را معرفی کنیم که گوشی شما اگر یک دوش حسابی هم گرفته باشد نجات پیدا کند ! ترفندی که در عین حال عجیب اما کاربردی است !

ابتدا به این داستان واقعی توجه کنید :

Ernesto Londo単o ، خبرنگار واشنگتن پست ، پس از یک دوچرخه سواری طولانی به خانه برمیگردد و شروع میکند به شستن دست و رویش ، اما از آنجایی که کیف وسایل همراهش را بدجایی قرار بود ، ناگهان در چند لحظه کیف برمیگردد و گوشی BlachBerry نازنین 450 دلاریش در درون توالت می افتد!

پس از اینکه از شوک حادثه خارج میشود ، سریع گوشی را از آب خارج میکند ،  باتری گوشی را در می آورد و شروع به خشک کردن گوشی با سشوار میکند!

اما پس از اندکی هنگامی که میبینید این روش موثر نیست و گوشی نیز وارد حالت کما شده است ، به یکی از دوستانش که در این زمینه تخصص داشته تماس میگیرد و از او کمک میخواهد.

دوست عزیز هم در پاسخ او میگوید که گوشی را در یک ظرف پر از برنج نپخته بگذارد! بله! برنج نپخته!

همگی ما دیده ایم که برنج خاصیت جذب رطوبت دارد و با اصول خیس کردن برنج هم آشنا هستیم ولی این نکته دیگر واقعأ ظریف است!

سر انجام پس از اینکه گوشی یک روز در داخل ظرف برنج می ماند ، کاملأ سالم و مانند روز اولش میشود و بدون هیچ مشکلی قابل استفاده میگردد .

این جناب خبرنگار هم تجربه گرانقیمتش را در واشنگتن پست برای عموم نوشته است ، البته آن دوستی که این روش را برای او توضیح داده است نامش فاش نشده چرا که ظاهرأ وی برای یکی از شرکت‌های گارانتی یا مشابه آن کار میکند و فاش شدن نامش برای او دردسر ساز خواهد بود .

اما در این زمینه میتوان عمل دیگری را نیز صورت داد :

گوشی که یک حمام اجباری کرده است را بهتر است اول خاموش کرده سپس باطری آن را خارج نموده تا جایی که امکانش هست گوشی را با کاغذها و دستمال‌هایی که آب جمع می کنند خشک کرده و بعد در الکل برای مدت کوتاهی بخیسانیدش و بعد هم بگذارید خشک شود. الکل برای خشک کردن قطعات داخلی گوشی بسیار موثر خواهد بود .

این روش شاید بیشتر قابل ادراک تر باشد! اما کارایی روش اول بیشتر است .


______

خیلی وقت پیش این خبر را دیدم و برای شما دوستان نیکم در بایگانی نهادمWink

از وضعیت فعلی خودم خبر های چندان خوشی ندارم و تنها میتونم بگم بدتر نیستم

و دلم همچنان تنگ است، به امید خدا نفسی میاید .

Hamishe Paye Yek Zan Dar Miyan Ast

فیلم «همیشه پای یک زن در میان است»را هفته پیش دیدیم

ولی تبلیغش بهتر از خود فیلم بود


ببخشید کمی قر و قاطی بود این پستم، از هر دری سخنی

تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

تجربه…

درود بر تو :

در 15 سالگي آموختم كه مادران از همه بهتر مي دانند، و گاهي اوقات پدران هم.

در 20 سالگي ياد گرفتم كه كار خلاف فايده اي ندارد، حتي اگر با مهارت انجام شود..

در 25 سالگي دانستم كه يك نوزاد، مادر را از داشتن يك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن يك شب هشت ساعته محروم مي كند.

در 30 سالگي پي بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن.

در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد؛ بلكه چيزي است كه خود مي سازد.

در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن، در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم؛ بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي دهيم دوست داشته باشيم.

در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي چيزهايي است كه براي انسان اتفاق مي افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان مي دهند.

در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان، و پيروي كوركورانه بد ترين دشمن وي است.

در 55 سالگي پي بردم كه تصميمات كوچك را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب.

در 60 سالگي متوجه شدم كه بدون عشق مي توان ايثار كرد، اما بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد.

در 65 سالگي آموختم كه انسان براي لذت بردن از عمري دراز، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نيز كه ميل دارد بخورد.

در 70 سالگي ياد گرفتم كه زندگي مساله در اختيار داشتن كارتهاي خوب نيست؛ بلكه خوب بازي كردن با كارتهاي بد است.

در 75 سالگي دانستم كه انسان تا وقتي فكر مي كند نارس است، به رشد وكمال خود ادامه مي دهد و به محض آنكه گمان كرد رسيده شده است، دچار آفت مي شود..

در 80 سالگي پي بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است.

در 85 سالگي دريافتم كه همانا زندگي زيباست!

——–

«بیخود نیست که من از عدد  85 خوشم میاد»

تا درودی دگر بدرود


Read Full Post »


چقدر دوستانه!!!!اینها تنها در ایران قابل دیدن است! آیا؟

این تصاویر را فقط در ایران میتوانید ببینید Talking

چقدر دوستانه!!!!

سواد لاتین نویسی نداری؟؟!!

عجب دلبرهایی داریم اااااااااا

این کجا و آن کجا!!!

تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

یک عکس…

درود بر تو :

عکس زیر یک عکس 1474 مگا پیکسلی است که توسط دوربین کانن در مراسم ریاست جمهوری آمریکا برداشت شده است. با دبل کلیک بر روی هر نقطه از تصویر میتوانید با اندکی تامل حتی صورت افراد را با وضوح کامل ببینید…

Join Gevo Group

((اگر عکس برایت باز نشد میتوانی به اینجا وارد شوی تا  این عکس جالب را ببینی))

تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

درود بر تو :

این هم پانصد و پنجاهمین ایمیل بنده که در این روز های آشفتگی نتوانستم چک بکنمشون، یک جورایی  «روزه » ایمیل نوشتن یا خوندن داشتم انگاریآخه این هم جزو دیدن حساب میشود خوب در حالی که بنده درصد دیدم خیلی کاهش یافته است…


مقایسه طرز زندگی در شرق و غرب

آبی =غربی‌ها

قرمز= شرقی‌ها

عقیده

Join Gevo Group

شیوه زندگی

Join Gevo Group

سر وقت بودن

Join Gevo Group

ارتباطات

Join Gevo Group

عصبانیت

Join Gevo Group

صف

Join Gevo Group

وضعیت خیابانها در روز تعطیل

Join Gevo Group

جشن میهمانی

Join Gevo Group

سروصدا در رستوران

Join Gevo Group

مسافرت

Join Gevo Group

رویارویی با مشکلات

Join Gevo Group

سه وعده غذای روزانه

Join Gevo Group

حمل و نقل

Join Gevo Group

دوران کهنسالی

Join Gevo Group

حال و حوصله ـ آب و هوا

Join Gevo Group

رئیس

Join Gevo Group

«اگر احیانن نوشته های بین عکسها مشخص یا قابل خواندن نبود سلکت کنید»

تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

درود بر تو :


https://i0.wp.com/www.parsiblog.com/PhotoAlbum/kheybariha/b4b5629fbd9aed108e09417724cb3f39.jpg

.روزى که امیرکبیر به شدت گریست
سال ۱۲۶۴ قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود.
هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند.
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد. در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست. امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند.
امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند…


_«ماخذ نامه ای از یک دوست»

____

خدا ییامررزدت امیرکبیر، حال کجایی که از دست این عوامناس جاهل در دیگر موارد…  دق مرگ بشوی!؟

گر دوست داری این ویدئو کلیپ که سخنرانی بررائی از یک پسر خوب درباره ریاست جمهوری یک ملای تکراری است…


تا درودی دگر بدرود



Read Full Post »

درود بر تو :


Join Gevo Group

لطفا این متن را تا آخر بخوانید و سپس نتیجه بگیرید.

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم. مدتها بود می‌خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می‌خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه‌ریزی کنم.

فیله‌ماهی آزاد با کره، سالاد و آب‌پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی ‌می‌خورید؟

نه…

نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:

ـ عمو… می‌شه کمی‌پول به من بدی؟

ـ نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.

ـ فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.

ـ باشه برات می‌خرم.

صندوق پست الکترونیکی من پر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک‌های خنده‌دار به کلی از خود بیخود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.

عمو …. می‌شه بگی کره و پنیر هم بیارن؟

آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.

ـ باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خب؟

غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم.

گارسون پرسید که اگر او مزاحم است، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می‌کرد. گفتم نه مشکلی نیست. بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوشمزه بیارید.

آنوقت پسرک روبروی من نشست.

ـ عمو … چیکار می‌کنی؟

ـ ایمیل هام رو می‌خونم.

ـ ایمیل چیه؟

ـ پیام‌های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می‌فرستن.

متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:

ـ اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده.

ـ عمو … تو اینترنت داری؟

ـ بله در دنیای امروز خیلی ضروریه.

ـ اینترنت چیه عمو؟

ـ اینترنت جائیه که با کامپیوتر می‌شه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه اینها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.

ـ مجازی یعنی چی عمو؟

تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.

ـ دنیای مجازی جائیه که در اون نمی‌شه چیزی رو لمس کرد. ولی هر‌چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.

ـ چه عالی. دوستش دارم.

ـ کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟

ـ آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می‌کنم.

ـ مگه تو کامپیوتر داری؟

ـ نه ولی دنیای منم مثل اونه … مجازی.

ـ مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی‌گرده و اغلب اونو نمی‌بینیم.

ـ وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می‌کنه، با هم آب رو به جای سوپ می‌خوریم.

ـ خواهر بزرگترم هر‌روز میره بیرون. میگن تن‌فروشی می‌کنه اما من نمی‌فهمم، چون وقتی برمی‌گرده می‌بینم که هنوزم هم بدن داره.

ـ پدرم سالهاست که زندانه.

ـ و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خونه دور هم تصور می‌کنم. یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب‌بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.

ـ مگه مجازی همین نیست عمو؟

قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.

صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می‌بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه‌ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:

ـ ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.

آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی‌خردی مجازی را گذراندم.

ما هر روز را در حالی سپری می‌کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی‌رحم زندگی توسط حقیقت‌ها عاجزیم.

تا درودی دگر بدرود

Read Full Post »

درود بر تو:

دارویی که گفتم باید از ایران برایم بیاورند، امروز به دستم رسیدGrin.

زمانی که دکترم آقای«آل یاسین» برایم تجویزش کردند و فرمودند حالا که در آلمان این دارو قابل خرید نیست، بهتر است که از خارج و یا حتی از ایران بخریدش. یکی از اقوامم که پدرش فوت کرده اند نیز به ایران رفته بودند و پس از خاکسپاری پدر در شهر(مراغه) به تهران بازگشته بودند و من با ایشون تماس گرفته و ازشون خواستم تا این دارو را برایم تهیه کنند و به اینجا بیاورد

البته دیروز باز گشتند و دارو را نیز تهیه  با خود آورده اند. ولی یک جای سوال بزرگی برای من باقی مانده بود!!؟ ایشون گفتند که دکتر داروخانه به من اجازه حمل این دارو را داخل چمدانم دادند و منم همین کار را انجام دادم.

که قیافه من اینجوری شد با هزار و یک فکر و خبال دیگر!!!!

از آنجایی که دکترم همیشه به من گفته بودند به هیچ عنوان داروی هومئوپاتی را نباید از زیر اشعه هایی که برای باز رسی داخلی در فرودگاه ها است رد کرد، من دو به شَــک بودم که ای بابا اگر خراب شده باشد و بی خاصیت من چیکار کنم!ی ؟!!!؟

تا امروز که به دکترم زنگ زدم و ازشون پرسیدم آقای دکتر داروی من را در پوششی از کاغذ آلومینیوم و در چمدان لای لباس ها به اینجا آوردند و آیا این دارو قابل استفاده است یا نه؟ با راحتی خیال فرمدند بله که میشه استفاده کرد، زیرا این در پوششی آلومینیومی از زیر اشعه رد شده و این اشعه قابل آسیب رسانی نبوده و شما میتوانید با خیال راحت از آن استفاده کنید. اول یکی و از هفته آینده به من بگوئید چه تاثیراتی دیدی…

انگار خدا در تازه ای به رویم گشوده باشد، خیلی شادان و خرسند به شهر ایشون رفتیم تا دارو را گرفته و تناول بفرمایم. فدای تو حمیرا گلم که خیلی خانمی عزیز دلم

از نظر روحی این یکی دو ماه اخیر حالم اصلن تعریفی نداشته و با مشکلات زیادی روبه رو شدم ولی مانند همیشه و هر لحظه گفتم: «این نیز بگذرد»

البته باید از زحمات بی شائبه مادرم و دوستش صمیمانه سپاسگذاری کنم. ((مامان جان و کریستای نازنینم )) برای حل کردن مشکلات ما خیلی زحمت کشیدید.


به امید و یاری خداوند یزرگ باز هم صبر خواهم کرد تا بهروزی و تندرستی کامل

احتمال قطع شدن یکی دو روزه بلاگم میرود، نگران نشوید

تا درودی دگر بدرود. 



Read Full Post »

درود بر تو:
با نوشته ای هرچند شاید یک بار مصرف شده،»ماخذ آرشیوم» در مورد

سپندار مزگان آیدون باد آیدون تر…


zartosht_70


یک نکته کوچک: شما که می خواهید شاد باشید، شما که می‌خواهید به عشقتان هدیه بدهید، اگر تنها کمی در میان این هیاهو نیمه علاقه‌ای هم به این کهن سرا دارید، برایتان فرقی می‌کند که هدیه‌ی تان را به جای 14 فوریه (25 بهمن ماه)، 29 بهمن ماه بدهید؟
بهترنیست به جای اینکه از ماه‌های دیگران استفاده کنیم ، از ماه خودمان استفاده کنیم؟
آیا بهتر نیست یک جشن چند هزارساله‌ی ایرانی را به جای یک جشن چندصدساله اروپایی جشن بگیریم؟
آیا بهتر نیست به جای
ولنتاین غربی ، که هیچگونه به زبان فارسی نمی‌آید، اسفندگان (سپندارمزگان) را جایگزین کنیم؟
نگویید که هم این خوب است هم آن، خواهش می کنم نگویید
در این هجوم تبلیغاتی وسیع که در حال غرق شدن هستیم اگر کمی شل بجنبیم تا صد سال دیگر هیچ چیز از ما باقی نمی ماند…
آنقدر حجم تبلیغاتی شرق و غرب بالا است که کافی است کوچکترین چیزی از آنان را وارد کنیم

تا دیگر هیچ جایی برای رسوم خودمان نماند

می دانم بسیار چیزهای مهم‌تر وجود دارد. اما، بیایید تا این جشن به مغزاستخوانمان رسوخ نکرده، جشن اسفندگان (سپندارمزگان) را جایگزینش کنیم.
کمی فکر کنید :
آیا
جشن یلدا
بد است ؟
نوروزو چهارشنبه سوری
بد است ؟
7x0kpwwمی‌دانم دیر است، می‌دانم کمتر کسی به این چیزها توجه میکند،ولی مهربانی کنید، اگر تنها حس کردید که این نوشته تلنگری است،برای دوستانتان هم بفرستید. اگر بخواهیم در آینده‌ای نزدیک می‌توانیم…
تنها چند روز مانده، تصمیمش آنقدر سخت نیست. تنها چهار روز هدیه تان را
بیشتر پیش خودتان نگه دارید، همین
سپاسگزارم

ایرانی باشید و پاسدار فرهنگ میهن خود
پاینده ایران

Image hosted by allyoucanupload.com


تا درودی دگر بدرود. 


Read Full Post »

Older Posts »