Posted in Uncategorized on نوامبر 20, 2012|
Leave a Comment »
ه
درود بر تو
چشمان من نیز اینچنین شلنگ تخته می اندازند.
البته دید که بن کل از بین رفته است لی زندگی روزمرگی ام ادامه دارد .
از دوستان گلی که برایم پیام نوشتند، خیلی شرمنده ام که نمی توانم به بلاگ های نازنینشان
سری بزنم و با پاسخ ننوشتن در صفحه پیام ها شرمنده شان شوم.
میدونی در زمانی که چشم بنده دید نداره دوستان گلم چه نوشتند! خوب حرفی هم برای نوشتن
نمی ماند.
-
لیـ ـلـی؛
نـام ِ دیـگر ِ پـایـیـ ـز اســت…
زیبــاسـ ـت،
عاشـــ ـق مـیکنــد،
مـیکـشــ ـد
-
تا درودی دگر بدرود
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آبان 1391ساعت 17:8 توسط شهلا |
نظر بدهید
درود بر تو :
امروز برای رسیدگی با احوال چشمانم، نزد دکتر در کلینیک چشم به همراه آقای همسر رفته
بودیم.
خیلی معاینات مختلف از چشمان من این پزشکان مجرب نمودند و همه شان می گفتند وضع
چشمانتون اصلا خوب نیست.
در این میان خانمی که از چشمان من معاینه کرد، پس از پرسشم که مقدار دیدم چقدر
است!؟ گفت چشم راست ۸ ٪ و چپ ۶ ٪ است!
تا اینکه یکی از بانوانی که پزشک بودند به همراه آقای دکتری، ماده ای رنگی به رگ من تزریق کردند و ایشون می خواستند پشت چشمان من را رنگی کنند و ببینند و بفهمند چه بلایی بر سر چشمان آمده که میزان دیدم اینقدر خراب شده.
تا درودی دگر بدرود
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آبان 1391ساعت 22:18 توسط شهلا |
نظر بدهید
درود بر تو :
زمانی که من مدرسه می رفتم استاد ادبیاتتمو خواست که این چامه را از ؛ملک اشعرای بهار؛ از بر کنیم، که بنده یکی از از بر کن های کلاس بودم . این شعر را از بر کردم.تابه امروز در جا هایی که باید داین شعر می افتم.
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:
«امروز همه روی زمین زیر پر ماست،
بـر اوج فلک چون بپرم -از نظـر تــیز-
میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست
گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست.»
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست:
ناگـه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی،
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست،
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست،
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست،
گفتا: «عجب است! این که ز چوب است و ز آهن!
این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست؟!»
چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید
گفتا: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست.»
تا درودی دگر بدرود
Read Full Post »