Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for آگوست 2007

 درود بر تو :


چند روزیست که کلافه و مانند کلاف سر در گم هستم+بدی احوال جسمی و غیره یاد و حال و هوای مسافرت پارسالم نیز کم تاثیر در بدی حالم نبوده.


Resize%20of%20Resize%20of%20chamkhale%20004.jpg


 بله پارسال تقریبن همین روز ها بود از کوور که برگشتم


 و رفتم ایران. خیلی این روزها هوای اون روزها رو دارم، چقدر خوش گذشت با ریحانه جون و دیگر دوستانم که شاید اجازه نداشته باشم نامشان را ببرم(خودت میدونی که)… شاید… اینجا کنار دریای چمخاله است و روی سنگها نشستم و دوستم عکسی به یادگاری برایم برداشت، آن زمان خیلی خوش بودم.


 Resize%20of%20Resize%20of%20Resize%20of%20chamkhale%200080.jpg


چرا که کنار یار یا بهتر بگم «عشقم دریای شمال ایران»ایستاده بودم و او برایم دلبری می کرد.  


خلاصه خیلی دلم میخاهد بیایم ایران ولی در حال حاضر دستم دو سه جوره بنده و تا پیش از نوروز 1387 نمیتونم بیایم، شاید باز هم برایت از شمال باعکس و خاطره هایم نوشتم.


در پناه ایزد دریا ها تندرست و شناور در زندگی زیوی… بدرور.

Read Full Post »

 درود بر تو :


خبرهای جدیدی در بلاگ  موج پیشرو  دیدم ولی اینجور که مشخصه هنوز مبلغ کافی بدستشون نرسیده!! خواهش میکنم به فکر باشید تا بتونیم به بچه ها کمکی هر چند کوچک برسانیم.


 


buecherei_kinder0.jpg


تا الان كه هزينه هاي بچه هاي مركز هم تامين نشده اما اميدمون به خداست كه لا اقل امسال صد تا بچه رو براي رفتن مدرسه خوشحال كنيم . شايدم بيشتر ! خدا رو چه ديدي !



در صورت تمایل به کمک، میتوانید با ایمیل آدرس آقای مهندس سعیدی قرار های لازمه را بگذارید و شماره حسابشونرا بگیرید تا مبلغ مورد نظرتون را واریز کنید: 


moje_pishro@yahoo.com


حال من نیز بد نیست، زنده ام  . خدای را سپاس…


در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی…بدرود.

Read Full Post »

 درود بر تو :


وقتی احساس میکنی دیگه رسیدی به آخر خط، این کمک های مثبت چاره سازت میشوند.



دیروز «شین خان» دوست چندین و چند ساله ام بهم گفت  دیشب خوابت رو دیدم، یک خواب خوب.


دیده بود که من در یک اداره فرمی پر کردم و پس از اتمام کارم، بلند شدم و خیلی آهسته و پیوسته راه افتادم و رفتم. پیش از این که بیاد بگه شهلا وایستا من بیام کمکت کنم، دیگه من داشتم تنها و بدون کمک می رفتم.


فدای تو «شین خان»از دیروز تا به حال 


 اینقدر به من روحیه مثبت دادی که خدا بدونه، خدا مادر بچه هات را حفظ کنه


 



من دلم نمیخاهد هیچکس را با نوشته هایم در اینجا، نگران و دل پریش کنم ولی باور کن که حالم خیلی افتضاح بد بود.


دوستت دارم تا بی نهایت کهکشان ها، نه دوستت دارم چیه؟ من عاشقم، بله عاشق تو نازنینم و همین یه ذره جا که در آن می نویسم همینجا که همه احساساتم را دَرِش می آورم و برای تو گلم می نویسم.خیلی سخته دل بستن و دل کندن…


 


 



 به امید طلوعی هرآنچه درخشان تر در زندگی هایمان


از


امروز تا فرداهایی بهتر به خدای بزرگ می سپارمت


 


تندرست شاد و پیروز زیوی… بدرود.

Read Full Post »

دلم ترکید…

 درود بر تو : 


  دیروز با دکترم تلفنی صحبت کردم، ایشون نظرشون اینه که ما فعلن از درمان باید چشم پوشی کنیم و دارو کاری از پیش نمیبره.


چون داروهای شیمیایی که شما استفاده کردید توی بدنتون یک سد دفاعی درست کرده و ما در حال حاضر باید این سد را از بین ببریم. دستور جدید برای استفاده از کوفئین برایم دادند.حالا باید این راه خشک و بی آب و علف را با تمام آرزوهایم و امید هایی که به آینده شیرین دارم، طی کنم تا به امید خدا به تندرستی برسم، فقط امیدوارم در این راه مقاومتم روز افزون بشه و بتونم دوام بیارم.


 Resize%20of%2013_playa_113720.jpg


 بارها در این زمان هومئوپاتی درمانی، تصمیم گرفتم برم کورتون بگیرم و راحت بشم ولی همیشه یه حسی شاید اراده قوی که قبلن داشتم، باشه و جلوی انجام این کار رو میگیره و میگه صبر کن… به خدا خیلی سخته که بخواهی کاری بسیار ساده را انجام بدی ولی نتونی، مثلن فکر کن از حموم که میام با کمک آقای همسر به بدبختی از روی لیفتر توی وان بلند میشم تا برم توی اطاق خواب لباسم را بپوشم. حالا چه جوری خودم را به در بغلی که اطاق خواب است برسونم! اصلن فکرش رو نمیکنم و راه میوفتم البته با کمک ایشون میرم. اول نوبت لباس زیر است که باید از مسیر نوک انگشت پا تا بیاد بالا، رد بشه خوب من نمیتونم پایم رو بلند کنم که شلوار بپوشم و نیاز به کمک دارم.


Resize%20of%20rahederaz.jpg


همسرم بنده خدا کمک میکنه و به تنم می پوشونه که اغلب با سرازیر شدن اشک من هم زمان میشود.(وقتی یکی از بچه هام اگر این کار رو بکنند خیلی درده، میدونم میگی فرزنده و وظیفه داره و… ولی دیدن این صحنه برای یک مادرخیلی تحملش سخته)… نوبت کرم زدن به بدن و کف پا و پوشیدن جوراب می رسه که باز هم سخته باید پام رو بندازم روی اون یکی و کرم مالیش کنم، یا پام در میره و کرم ها میماله به شلوارم و رو تختی یا جورابم رو نمیتونم بپوشم و یا با کله میرم توی میز توالت…


 شهلایی که همه جوره روی پای خودش بود، اینجوری بی چاره «چاره ای نداشته باشه» بشه. تحملش خیلی سخته خیلی…((قسمت نوشتن در مورد پوشیدن شلوار همراه با ریزش باران اشکم همزمان شد))


 همیشه به فکر کسانی که قطع نخاع هستند سر پا بودم و میدیدم که من هنوز حس دارم و نباید امیدم به روزبهبودرفتنم قطع بشه، ولی این چند وقته خیلی وضع روحی و جسمیم خرابه. یکی از اقواممون که قطع نخاع شده میدونی به من چی میگفت؟ که آره باز ما که دیگه میدونیم نمیتونیم راه بریم، برای شما «ام اس» ی ها خیلی سخته و هر روز باید با یک مورد جدید دست و پنجه نرم کنید.


!!!!!!! دیدی؟ من کجا و ایشون کجا، البته که ما هر کدام با دست آویز شدن به دلایلی میخاهیم خود و روحیه مون را سر پا نگهداریم.


در پناه یزدان تندرست شاد و پیروز زیوی… بدرود.

Read Full Post »

کرانه زیبا…

 درود بر تو:


اینجا بسیار زیباست.


 بله اون غریبه رفت


 ولی بی خبر و هیچ اثری


 شاید اینجا آمده 


تا دنبال آنکس که دوستش میداشت بگردد!


Resize%20of%20ShowLetter00.jpg


شکست کرانه
 میان این سنگ و آفتاب، پژمردگی افسانه شد
 درخت نقشی در ابدیت ریخت
انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد
لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند
 این تو بودی که هر وزشی هدیه ای ناشناس به دامنت می ریخت؟
و اینک هرهدیه ابدیتی است
این تو بودی که طرح عطش را بر سنگ نهفته ترین چشمه کشیدی ؟
و اینک چشمه نزدیک نقش عطش درخود می شکند
 گفتی نهال از طوفان می هراسد
 و اینک ببالید نورسته ترین نهالان
 که تهاجم بر باد رفت
سیاه ترین ماران می رقصند
 و برهنه شوید زیباترین پیکرها
که گزیدن نوازش شد


«سهراب سپهری»


و تازه های من: 


حال روحیم زیاد تعریفی ندارد و تقریبن زمین گیر شده ام، ولی رویم هنوز زیاد است و با این بیماری کوفتی مبارزه می کنم. چند وقتیست که از نظر روحی زیاد برقرار نیستم و به او نیاز دارم انگار که از من بری شده و روی خوشی نشان نمیدهد.


۲۱مهر باز هم به روز اول باز گشت، البته با کمک و تلاش دوست نیکم آقای سعید حاتمی ((سعید جان بسیار سپاسگذارم))


در پناه ایزد مهر تندرست، شاد و پیروز زیوی… بدرود.

Read Full Post »


 درود بر تو :


چند روزی نزدیک یک هفته پس از اون اعلام، شاید بلاگم در دسترس نباشد، بالاخره به دلیل دیر اقدام کردن برای تمدید قرار داد «هاست»، کمی تا قسمتی از کار افتادیم ولی باید بگم من بد جوری به این خانه مجازی و دوستان نیکم وابسته هستم ا


خوب، چند شب پیش پست جالبی نوشتم و تا تموم شدن آن، نگو ساعت و وقت قرار داد تموم شده و بنده با دماغ سوخته نوشته هایم را جایی در پس سی سپردم ولی عکسهایش از بین رفت، حالا چرا؟ نمیدوم خوب این هم اون پستی که گفتم:


    ۱۴ . آگوست .  ۰۷مواردی نوشته بودم که اگر همون روز میدیدی خوندن داشت و جالب بود، حالا دیگه بیات شده




 (مرکز شهر مون، مونستر) است.


 به دلیل خوب بودن هوا و آفتاب خوب، که در اینجا کم یاب است، برای خرید و غیره همراه دختر بزرگم طراوت و مامانم رفتیم به منزل خواهرم تا ایشون را با لئونورا دختر گلش، را برداریم و پیاده بریم مرکز شهر (البته من روی ویلچر نشسته بودم) خیلی آدم مانند ما آمده بود از این هوای خوب کمی تا قسمتی تابستانی  استفاده ببرند. پس از وقت کوتاهی دختر عمه جونم و پسرش نیز به ما پیوستند..


Aasee in Münster


 بستنی همراه با خامه نیز صرف شد و جایت خالی بود.


فقط حیف شد که من دوربینم را همراهم نبرده بودم ولی وقتی برگشتیم خونه این عکسها را از اینترنت در وبلاگم وارد کردم. ما معمولن ۱۳ بدر ها اینجائیم، اگر هوا خوب باشه هم میریم و پیک نیک میکنیم.


    


 این قسمت آخرش همیشه دیدنی است… اینجا دریاچه شهر ما است. میدونی، این قوی سیاه زنده، عاشق اون قوی سفید آهنی شده بوده و برای اینکه به باغ وحش منتقلش بکنند به خاطر مقاومتش، مجبور شدند این قوی سفید رو هم ببرند و در آبی که آنجاست بیندازند.




باید بگم که اینجا در همه موارد، برای تمام موجودات زنده اهمیت بخصوصی قائلند. داشتم جریان آمدن خانمی از اداره حمایت از بیماران «ام اس» را برای یکی از دوستانم تعریف میکردم که برای چند کاری که من با ایشون داشتم و احتیاج به کمک و راهنمایشون دارم را میگفتم که دوستم گفت تو خونه بودی و ایشون اومدند برای کمک پیش تو!؟ بله همیشه همینجور است. برای کار های اداری کمکت میکنند! چقدر هزینه برمیداره؟ هیچی، پولی برای اینگونه کارها نمی پردازیم. خلاصه انگشت به دهن مونده بود بندهی خدا!!!!



فلانی، من اینجا زندگی میکنم چون زندگی انسانها اینجا ارزش دارد و مرفه بی درد نیستم.


 تا جایی که از دستم بربیاد به کسانی که بتونم کمک میکنم، «به قول معروف»چه قلمی چه قدمی امید آن را دارم که لبی برای یک لحظه خندان شود.خلاصه حرف بسیار دارم و حوصله کم...


******* اعتماد چه واژه مبهمی ست و چقدر نقش اساسی در زندگی بازی میکند


اعتماد کرددن خیلی سخت است!!!!!!!


به کــی تا کِی، چقدر لازم است؟! آیا این مبحث اعتماد الان، جای تفکر دارد یا همیشه بدینگونه بوده! من آدم ریزبین و سخت اعتماد شده بودم و با دیدن فیلم «نقاب» بد تر هم شد این حسم. خیلی دوستت دارم نازنینم ولی این حس بی اعتمادی، پی در پی دروغ شنیدن و به قول امروزی ها پیچوندن ها خسته ام کرده شام مهتاب داریوش را حتمن شنیدی.


باید بگم که این آدرس، موقتی است و تا چند روز دیگر درست میشه اساسی، هم میهن گلم دلم برایت تنگ شده بود و کلی حرف داشتم که نگفته موند و دیگه…


  در پناه یزدان یکتا تندرست و شاد و پیروز زیوی… بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


ایشون که میبینید آقا خره دوست خوب من است. پارسال خریدمش و میخواستم بیارمش ایران ولی یادم فراموش رفت. اومدم دیدم اینقدر ناراحت بوده و غصه خرده که اصلن بزرگ نشده.


Resize%20of%20Bild%20haye%20tavalode%20Shirin%200260.jpg


ولی از شوخی گذشته باید بگم که هر کدام باید برای یک چیزی ناراحت باشیم، اونجا شما دارید می پزید و اینجا در شمال غربیNRW آلمان سِیلی اومده که بیا و ببین. البته خدا بخاد امروز و فردا ما روزهای خورشید خانم را دیدیم…


Resize%20of%20untitled.bmp


در اخبار دیدم که بر اثر بارندگی زیاد، مردم بیچاره که به مسافزت تابستونی در داخل آلمان بودند بد بختانه از بد شانسی شون با بارندگی و سیل مواجه شدند.


آدم همیشه باید سپاسگذار داده های خداوند باشد. حالا چه سیل، چه گرمای طاقت فرسا چه…


نمیدونم ولی چرا میدونم که چِم شده چون خیلی دلم گرفته. یکی از دوستانی که از ایران برگشته میگفت هوای تهران خیلی خوب شده بود، چون مردم به دلیل کمبود بنزین کمتر با ماشین های شخصیشون به خیابانها می آیند!!!


آژانس دیگه خیلی کم میاد دنبال آدم وقتی ماشینی سفارش میده، تاکسی در خیابانها کم یاب شده و بقیه اش را لابد خودت بهتر از من میدونی. پرواز هواپیما ها آز آلمان نیز سه هفته پس از حرکت یا «تحریم» انگلیس به جهت رفت و آمد هواپیما هایی که به ایران و از ایران هستند ممنوع کشد وقتی داشت این حرفها رو میزد بلند وگفتم«لال شی شهلا» آخه تو چرا اون حس بدت را بر زبان آوردی؟ دوستانم در نمایشگاه ازم پرسدند کی دوباره میایی؟! من: حالا حالا ها نمیام ایران، و یکی از دوستانم گفت تو میگی، ولی برای تولدت در 21 مهر ایرانی…


برای همین استرس ها هم است که به هیچ عنوان روی تندرستی به من نمایان نمیشود. میدونی حال روحیم خیلی به هم ریخته، برای همه چیز نگرانم، آخرش چی میشه؟ هی میگم خدایا چرا ما رو فراموش کردی پس؟!شاید میخاد امتحانمون کنه!آخه مگه ایران چه گناهی کرده که همیشه باید جواب این امتحان ها رو پس بده؟!


چون زلف تو ام جانا
در عین پریشانی
چون باد سحرگاهی
در بی سرو سامانی


تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

آدم و حوا…

درود بر تو :


با داستان آدم و حوا چقدر آشنایی؟ شاید بدونی که انسانها از هر فرغه و دینی یک دید بخصوصی در مورد آفرینش انسانها دارند و «آدم و حوا»، که آشنایانی قدیمی برای همه ما هستند. شنیدیم آنها سیبی را بی اجازه خداوند خوردند و از بهشت بیرون رانده شدند، معمولن این گناه را بر دوش حوا می بینیم.(( قدرت زن از همان اول آفرینش و پیروزی اش بر مردان، هنوز که هنوز است کاملن قابل ملاحظه است.))


AKG)


به خیلی از سایت های آلمانی و فارسی سر زدم و از تمام گروه های دینی مواردی را مطالعه کردم. از دید مسیحیت، مسلمان، یهودی، زرتشت و ناصر خسرو و دید وی در شاهنامه، آدم و حوا در شاهنامه:
در شاهنامه ي فردوسي، اصلا خبري از داستان آدم و حوا نيست. به اين صورت كه بهشتي باشد و آدم و حوایی در آن جا زندگي كنند و سپس از ميوه ای ممنوعه بخورند و به جرم اين گناه از بهشت اخراج شوند و به زمين بيايند. اصلا چنين چيزي نيست. در شاهنامه آمده است كه پس از آفرينش گياهان و جانوران، «مردم» پديدار شده اند. همين طور بدون مقدمه و بدون اسطوره سازي و بدون آوردن افسانه ي آفرينش و بدون ذكر مثلث «آدم وحوا وخدا» بنا به روایت شاهنامه ( جلد اول، صفحات 5 و 6)ابتدا، هفت آسمان پدید می آیند:
پدید آمد این گنبد تیز رو
شگفتی نماینده ی نو به نو
فلک ها، یک اندر دگر، ساخته شد
به جنبید، چون کار پیوسته شد
که این آخری از همه بیشتر بهم چسبید و مطلوب تر بود.



باید بگم مواردی را نیز از دید قرآن و انجیل خوندم نظر مسلمانها و مسیحی ها برایم قابل قبول یا میتونم بگم جالب نبود.


خوب شاید دید اسلامیون کمی بسته تر باشد…


*اسراری در درست بودن نظر خود ندارم*




دید نقاش از آدم و حوا در زمان اسلام.



ميوه ممنوعه – آدم و حوا(آغاز تاريخ)


دم به نزد حوا رفت…در طول راه به سخنان ابلیس فکر می‌کرد…مطالبی که ابلیس مطرح کرده بود بسیار جالب و عجیب بودند…از هم‌صحبتی با ابلیس احساس خوبی داشت…به نظرش ابلیس از روی دلسوزی و مهربانی و به قصد راهنمایی کردن او٬آن مطالب را گفته بود…پیش خود فکر کرد که حق با ابلیس می‌باشد چون حوا بهترین نعمت خدا برای او به‌شمار می‌رفت٬پس می‌بایست توجه بیشتری به او می‌کرد…در همین فکرها بود که حوا را دید که داشت با شکوفه‌های درختان برای خود گوشواره درست می‌کرد…تا به او رسید حوا گفت:
– این همه وقت کجا بودی؟…حوصله‌ام سر رفت…
ـ با شخصی به نام ابلیس صحبت می‌کردم…
– ابلیس دیگر کیست؟
– ابلیس دوست خوب من است…تازه با او آشنا شده‌ام…
– یعنی من به اندازه یک غریبه نیز برایت ارزش ندارم که این‌همه تنهایم می‌گذاری؟چرا به فکر من نیستی؟
-حوا٬این چه حرفی است…اتفاقا در مورد تو صحبت می‌کردیم…
– در مورد من؟…چه صحبتی می‌کردید؟…
– ابلیس گفت که بیشتر به تو توجه کنم و همچنین پیشنهاد داد تا تو را به گردش ببرم…



خداوند زن را برای چه خلق کرد؟ لطفاً در مورد مقام و فضیلتِ زن مطالبی را بیان فرمایید.


ادیان و مکاتب گوناگونِ الهی و بشری , نظریات گونه گونی دربارهء شخصیت انسان , اعم از زن و مرد, ارایه کرده اند; از این رو, هرگز یک بینش دربارهء انسان , در جهان وجود نداشته است . در طول زمان , از دیر باز تا کنون , زن گاه مقامی الهی یافته و مظهر همهء عشق ها و زیبایی ها تلقی شده و گاه در مقام فریبایی فتنه انگیزی قرار گرفته است .
در منطق زن موجودی پاک نشدنی بود و از هرگونه کاری جز خدمتگزاری و ارضای غریزهء جنسی منع می گشت . زورپای یونانی , زنان را موجوداتی با می شمرد! این ضرب المثل درمیان ملت ها دهان به دهان گشت و در ادبیات هر کشور ترجمه می شد.


تمام این موارد شاید برای تو نیز جالب باشد. پس تا دیداری دگر بدرود.

Read Full Post »

تحمل باید کرد…

درود بر تو :


با توجه به حال روحی خرابم، مادرم برای اینکه من در خونه نشینم و از هوای تابستونی استفاده ای ببرم و بیرون از خانه، خیابانها، مردم و طبیعت… بیرون از منزل رو لابد ببینم، اومد دنبالم تا بریم جشن خیابونی در مرکز شهر و من باز اومدم تا برایت از جشن دیروز بنویسم، (تا بیات نشده است). وسط های خیابون این پسرها، که ایندیانا«Indianer»، یا به قول ما به فارسی سرخ پوستان آمریکا هستند.


Resize%20of%20Leonora7%20005.JPG


موزیک خیلی ملایم و روح انگیزی گذاشته بودند و در حال فروش سی دی ها و نی های مخصوص شون بودند. که معمولن در انجور جشنها خریدار های خوبی هم دارند. ولی من فقط ازشون عکس گرفتم.


Resize%20of%20Resize%20of%20Resize%20of%20Leonora7%20004.JPG


اینجا به انواع و اقسام دلایل کوچک و بزرگ جشن بر پا میکنند. معمولن هوا در این زمان باید خوب و آفتابی باشه که دیروزهم اینجور بود. البته این جشنی که از دو روز آخر هفته پیش در شهر ما بود«جشن خیابونی» نام دارد، همه مردم شهر می ایند سر قرار که هر سال در یک مکان یا خیابان بخصوص است.« Hammer Straßen fest »


Resize%20of%20Leonora7%20002.JPG


خوب همیشه مشخصه است که هر جا جشنی برای بزرگتر ها باشد، بچه ها هم باید جایی برای بازی داشته باشند و یک مکان برایشان در نظر گرفته می شود. البته اینجا یک دختر بلوند هم بود، ولی تا من عکس بندازم رفته بود. حتا در مطب دکتر ها اینقدر وسایل بازی هست که بچه تمام وقت سرش گرم است و به بازیش میپردازه و منتظر میمونه تا مادر یا پدرش بیاید و با هم بروند.البته اینجا بچه ها به هیچ عنوان تنبیه فیزیکی نمیشوند، کسی با بچه ها بد حرف نمیزنه یا حرف بد هم نمیزنه…


توجه توجه:


و امروز یک ایمیل از بنیانگذار «الههءمهر»دریافت کردم


طبق آخرین ایمیلی که از رئیس ستاد راه اندازی «بلاگ الههءمهر» رسیده، شــــاید بنا به دلایلی… از ۱ هفته تا ۱۰ روز آینده، امکان دست رسی به وبلاگ اینجانب نباشد. پس اگر کار مهمی داشتید ولی نمیتوانستید در وبلاگم پیامی بنویسید، با نوشتن آن از راه ایمیل خدمتتون هستم. امکان دارد دَرِ اینجا چند روزی بسته بشود!!!


تندرست و شاد زیوی… تا دیداری دگر همینجا، بدرود.

Read Full Post »

درود بر تو :


این پرسشهائیست که بطور مداوم در سر من می چرخند:


کو اون روحیه مثبت نگر؟


کجاست اون همه تلاش!


کِی همه انرژی ها رفتند؟


چرا گذاشتم بروند؟


چرا هر چه دنبالشون میگردم، پیداشون نمیکنم؟


چگونه فراموشی میاد؟


چرا اونچه که دوست دارم رو ندارم؟


به چه دلیل دنبال چیزهای بهتری هستم؟


اصلن اون بهتر چی و کجاست؟


یک زمانی میگفتم روحیه منفی اصلن وجود ندارد!


Goldane%20sabz.jpg


اینها را در سی دی های دکتر سِیدا شنیدم و نوت برداری کردم:


چیزی به نام شکست وجود ندارد.


اهمیتی به جملات قصار نا امید کننده نده.


در سیاه ترین خاکها، همیشه زیباترین گلها میروید.


چیزی به نام شکست وجود ندارد.


هیچ چیز نه خوب است نه بد، باید دید که فکر چگونه آنرا می پذیرد.


443519182_15661aecdb.jpg


به دکترم امروز نیز زنگ زدم. درود آقای دکترحالتون خوبه؟ من که خوبم، شما چطورید؟ از وقتی دارو ها رو قطع کردم خیلی بهترم.و گفتند که تا هفته دیگر هنوز رژیم بی رژیم و راحت هر چه کوفئین دارد میتونید بخورید یا بنوشید. یادتونه می پرسیدید حال عصبیتون چه جوره و من میگفتم عالی ام و مشکلی ندارم، یادتونه؟ بله، مگه حالا چی شده؟ دکتر از اینکه با چیزهایی که دوست ندارم و مجبورم با هاشون زندگی کنم، مثلن این بیماری که اعصاب خودم و همه را خرد کرده، خیلی شاکیم. تا به کی توی اینترنت بگردم؟ چقدر کتاب بخونم؟ اکثر ساعات روز تنهایم… خیلی با هم حرف زدیم و قرار شد باز هم هفته آینده بهشون زنگ بزنم.


توجه توجه:


طبق آخرین ایمیلی که از رئیس ستاد راه اندازی «وبلاگ الههءمهر» رسیده، شــــاید بنا به دلیل هایی… از ۱ هفته تا ۱۰ روز دیگر امکان دست رسی به وبلاگ اینجانب نباشد. پس اگر کار مهمی داشتید ولی نمیتوانستید در وبلاگم پیامی بنویسید، با نوشتن آن از راه ایمیل خدمتتون هستم.


تندرست و پیروز زیوی…بدرود.

Read Full Post »

Older Posts »