درود بر تو:
این عکس از جلوی در خونمون است که البته سال پیش برداشتم و از آنجایی که تا پایان پائیز دیگه اینجا نیستم، تا زرد و قرمز شدن و ریختن برگهاش رو ببینم، عکسش را اینجا میگذارم.
بله، من دارم میرم مسافرت و امیدوارم کارهام همه به خوبی و خوشی تموم بشه. موقعیت راه رفتنم اصلن خوب نیست، ولی خدا پدر ویلچرم را بیامرزه. «انگار ویلچر پدر داره»
خلاصه دیگه… تو میدونی که من چقدر شوخ هستم
بله آقای«ساسان زند» جان، از دید من پائیز همانی را دارد که تابستان و بهار و زمستان ندارند و آنهم دنیایی پر از عشق پائیزی ست.
دلم میخواست فردا به روز بنویسم ولی خیلی کار دارم و همش هم بیرون از خانه و وقت برای آپدیت پیدا نمیکنم.
نمیگم کجا میخام برم، چونکه…
آره، به قول «پسرخاله» میخام فضول سنجم را به ثبت برسونم
خدایش کم فک و فامیل خوب داشتم، توی این دنیای مجازی هم فامیلهای نیکی پیدا کردم. خدا همه را زنده و تندرست نگهدار باشه.
پسر گلم هم رفت کلاس اول دانشگاه، حیف که اونجا نیستم براش یک قیف خوشگل و پر از شکلات درست کنم اخه شکلات خیلی دوست داره.
اینجا هم جشن اکتبر طلایی، آغاز شده بود و تا آخر این هفته پایان می پذیرد.
قول نمیدم ولی تلاش میکنم در سفر هم به روز بنویسم و توی نازنینم را از خودم با خبر کنم. میخواستم شعر خدا حافظی در پست آخر یئنی پیش از سفرم بنویسم ولی دیدم نمیخام برم که بر نگردم! دلت را بلرزونم که چی؟ خدا رو خوش نمیاد
ماه رمضون خوبی داشته باشی و روزه هایت قبول باشه، البته اگر که تمام آدابش را رعایت کنی ها
وقت خداحافظیه تو گلوم حلقه زده بغض غریبونه ای…
در پناه خدای مهر تندرست، شاد و پیروز زیوی… تا درودی دگر بدرود.