درود بر تو:
امروز ۵ روزی است که به منزل بازگشتم و یاد و خاطرات خوب این سفر و عکسهای زیبایش دلگرمی خاصی برایم دارد. البته همراهی دوست گرامیم «هوبور نازنین » نیز در شیرینی این خاطرات نقش اساسی دارد.
میدونی من کلاس چهارم و پنجم دبستان را در اصفهان بودم. اونوقتها اینقدر ساختمان سازی نشده بود و چهره قدیمی و سنتی شهر هنوز باقی مانده بود. ولی حالا اینقدر بزرگ شده که فرودگاهی که ما آنزمان خیلی دور از شهر بهش دسترسی داشتیم، به گفته هوبور دیگه داخل منطقه شهری شده. البته میدان نقش جهان هنوز همونجور مانند پیش از این است.
البته این عکس را از داخل ماشین، بی توجه یه اینکه خودم نیز در آن هستم گرفتم. یه جورایی نا خواسته هنرمندانه شده.
اینجا هم «پل خاجو» به دلیل وجود سنگفرش بسیار بد کار گذاری شده اش، که چرخ بنده گیریپاچ کرد و مجبور به پیاده راه رفتن شدم(حالا بماند به چه سختی)ولی تا همین اوایلش رفتیم.
از پل که داشتیم به سمت ماشین یواش یواش قدم می زدیم، توجه من به صدای گرمی جلب شد. به اطراف نگاهی انداختم تا چشمم به دو آقای تقریبن مسن افتاد که داشتند از ته دل آواز های قدیمی می خوندند. از آقای اولی اجازه گرفتم و پس از میانجی گری هوبور که ایشون مهمون هستند و… آقای خواننده اجازه فیلم برداری ازشون و صدای نازنینشون دادند.
اینجا نیز کنار زاينده رود، البته فکر میکنم ورودی رودخانه به اصفهون نصف جهونس، و بيشه هاي ناژوان. اینجا هم باغ پرنده ها نام دارد.( این نام را داشته است!!!) چون اکنون پرنده ای در آن دیده نمیشود.
فکر کنم این بیچاره ها پس از اون برف سنگین چند سال پیش در اصفهان و فرو ریزی توری های این مکان زیبا، از خانه و کاشانه خود بیرون شدند. هر چند که من به هیچ وجه زندانی کردن جانوران را در دست آدمیزاد نمیپسندم، هزاری هم که بهترین زندگی برایشان مهیا باشد.
و این نیز آخرین عکس از زاینده رودِ زیبا برای تو دوست نیکم. در آپدیت یا به روز رسانی، پیسنم عکسهایی از یزد میگذارم.
در پناه یزدان یگانه تندرست، شاد و پیروز زیوی… تا درودی دگر بدرود.