Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for دسامبر 2006

درود بر تو:


امروز ۵ روزی است که به منزل بازگشتم و یاد و خاطرات خوب این سفر و عکسهای زیبایش دلگرمی خاصی برایم دارد. البته همراهی دوست گرامیم «هوبور نازنین » نیز در شیرینی این خاطرات نقش اساسی دارد.


Resize of Esfahan va Yazd 040.jpg


میدونی من کلاس چهارم و پنجم دبستان را در اصفهان بودم. اونوقتها اینقدر ساختمان سازی نشده بود و چهره قدیمی و سنتی شهر هنوز باقی مانده بود. ولی حالا اینقدر بزرگ شده که فرودگاهی که ما آنزمان خیلی دور از شهر بهش دسترسی داشتیم، به گفته هوبور دیگه داخل منطقه شهری شده. البته میدان نقش جهان هنوز همونجور مانند پیش از این است.


Resize of Esfahan va Yazd 039.jpg


البته این عکس را از داخل ماشین، بی توجه یه اینکه خودم نیز در آن هستم گرفتم. یه جورایی نا خواسته هنرمندانه شده.


Resize of Esfahan va Yazd 047.jpg


اینجا هم «پل خاجو» به دلیل وجود سنگفرش بسیار بد کار گذاری شده اش، که چرخ بنده گیریپاچ کرد و مجبور به پیاده راه رفتن شدم(حالا بماند به چه سختی)ولی تا همین اوایلش رفتیم.


Resize of Esfahan va Yazd 046.jpg


از پل که داشتیم به سمت ماشین یواش یواش قدم می زدیم، توجه من به صدای گرمی جلب شد. به اطراف نگاهی انداختم تا چشمم به دو آقای تقریبن مسن افتاد که داشتند از ته دل آواز های قدیمی می خوندند. از آقای اولی اجازه گرفتم و پس از میانجی گری هوبور که ایشون مهمون هستند و… آقای خواننده اجازه فیلم برداری ازشون و صدای نازنینشون دادند.


Resize of Esfahan va Yazd 054.jpg


اینجا نیز کنار زاينده رود، البته فکر میکنم ورودی رودخانه به اصفهون نصف جهونس، و بيشه هاي ناژوان. اینجا هم باغ پرنده ها نام دارد.( این نام را داشته است!!!) چون اکنون پرنده ای در آن دیده نمیشود.


Resize of Resize of Esfahan va Yazd 0560.jpg


فکر کنم این بیچاره ها پس از اون برف سنگین چند سال پیش در اصفهان و فرو ریزی توری های این مکان زیبا، از خانه و کاشانه خود بیرون شدند. هر چند که من به هیچ وجه زندانی کردن جانوران را در دست آدمیزاد نمیپسندم، هزاری هم که بهترین زندگی برایشان مهیا باشد.


Resize of Resize of Esfahan va Yazd 0520.jpg


و این نیز آخرین عکس از زاینده رودِ زیبا برای تو دوست نیکم. در آپدیت یا به روز رسانی، پیسنم عکسهایی از یزد میگذارم.


در پناه یزدان یگانه تندرست، شاد و پیروز زیوی… تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

گزارشی از سفرم

درود بر تو:


من بازگشتم به منزل و کلی خاطره تلخ و شیرین با خود به همراه آوردم. اقوام و دوستان نیکم را دیدم. مثل توتیا، راوی، ریحانه، سانی، پوپک، دنیا، دزدکی،شبح، کیوان، سیاوش تی، بچه مخفی، یولیان، هوبور و چند دوست دیگر که به دلایلی از نوشتن نامشون پرهیز باید کرد. البته خیلی از دوستان گل را ندیدم ولی باهاشون تلفنی حرف زدم اما دیدنشون خیلی بهتر بود.


خلاصه شهلا با امید ولی دست خالی بازگشت. خوب امید را که همیشه دارم و داشتم و خواهم داشت ولی دست خالی مربوط به داستانی است که از گفتنش… …….. معذورم. «می بخشی»


فردای روزی که دیدم موندنم در تهران هیچ فایده ای نداره و به همین دلیل از اعصاب خوردی که داشتم، فاصله گرفتنم و به یک مسافرت هوایی به اصفهان و زمینی به همراه دوست گلم از آنجا به یزد رفتم. که اول سانی و هوبور را ملاقات کردم و از دیدنش بسیار کِیفور شدم. خیلی خوش گذشت و در طول سفر کلی عکس جالب انداختم و از جاهای دیدنی هر دو شهر بازدید کردیم. که بدختانه از دیدن آتشکده ای که در یزد و داخل شهر بود، به دلیل دیر شدن وقت بازدید و بسته بودنش، محروم شدیم.


میدونی آخه دوستانم خیلی گلند و همیشه همراه من بودند و خیلی زحمتم رو کشیدند. آخه پس از آغاز هومئوپاتی از نظر جسمی خیلی موقعیت خوبی نداشتم ولی کسانی که دور و برم بودند بسیار همراهیم کردند.(فامیل آقای همسر و دوستان گلم از جمله الههء مهربونم و ریحانه گلم و هوبور نازنینم و…)


در همینجا یادی از شب آخرِ دیدار با دوستانم میکنم، که خیلی هم خوش گذشت و کلی شیرینی تر و خامه ای خوردیم البته جای دوستانی که نبودند را خالی کردم.


نمیدونم دوباره چرا نمیتونم عکس آپلود بکنم!!!! البته دیری نمیپاید که عکسهای زیبایم را برایت می گذارم.


در پناه یزدان تندرست، شاد و پیروز زیوی… تا درودی دگر بدرود.

Read Full Post »

« Newer Posts